روزشمار عملیات های دفاع مقدس

نوار زمان هشت سال جنگ تحمیلی

عنوان رده اخبار : شهید مسعود منفرد نیاکی
نسخه قابل چاپ

شهید مسعود منفرد نیاکی

همه رده ها > شهید مسعود منفرد نیاکی
شهید مسعود منفرد نیاکی شهید مسعود منفرد نیاکی
جانشین رئیس اداره سوم(عملیات) ارتش جمهوری اسلامی ایران وفرمانده لشگر92زرهی در زمان دفاع مقدس
این سربازانی که هم اکنون در مصادف با دشمن بعثی هستند همگی فرزندان من اند و وظیفه دارم که در کنار آنها باشم. همراه آنها بجنگم. دشمن را ناکام کنم و پیروزی را برای اسلام و مردم فداکار خود به ارمغان بیاورم.
شهید مسعود منفرد نیاکی شهید مسعود منفرد نیاکی
شرح حیات

جانشین رئیس اداره سوم(عملیات) ارتش جمهوری اسلامی ایران وفرمانده لشگر92زرهی در زمان دفاع مقدس
این سربازانی که هم اکنون در مصادف با دشمن بعثی هستند همگی فرزندان من اند و وظیفه دارم که در کنار آنها باشم. همراه آنها بجنگم. دشمن را ناکام کنم و پیروزی را برای اسلام و مردم فداکار خود به ارمغان بیاورم.
این جملات که با یک دنیا خلوص ادا شده کلماتی است که شهید سرافراز ارتش اسلام امیر سرلشکر مسعود منفر دنیاکی به هنگام درگذشت فرزندش که با آغاز عملیات بیت المقدس مصادف شده بود و در پاسخ به همسر خود بیان نموده است. آن شهید بزرگوار با احساس مسئولیت نسبت به وظیفه خطیر خویش و به رغم اندوه سنگین خود و غم جانگاه مرگ دختر جوان و عزیزش و در برابر اصرار خانواده از او برای ترک منطقه و حضور در مراسم تشییع و تدفین می افزاید: آن فرزندم کسانی را دارد که در کنارش باشند ولی من نمی توانم در این بحبوحه جنگ ، فرزندان سرباز خود را تنها بگذارم.
شهید نیاکی بعد از گذشت یک ماه از درگذشت فرزندش و بدون این که موفق به دیدار او شده باشد به منزل باز می گردد و خدمت به وطن را به وداع با دخترش ترجیح می دهد.
در سال 1308 در شهرستان آمل چشم به جهان گشود. او در سال 1331 و پس از اخذ دیپلم طبیعی با علاقه به خدمت در لباس سربازی در دانشکده افسری استخدام و پس از طی دوره 3 ساله دانشکده به درجه ستوان دومی نائل و با انتخاب رسته زرهی به خدمت مشغول گردید. او در طول خدمت با نظمی مثال زدنی جدیت و صداقت در سمت های مختلف فرماندهی در یگانهای رزمی به انجام وظیفه پرداخت و مدارج تحصیلی را از دوره مقدماتی و عالی زرهی تا دوره فرماندهی و ستاد و دانشکده پدافند ملی با موفقیت پشت سر گذاشت. شهید نیاکی در سال 1355 به درجه سرهنگی نائل شد وی در
انقلاب شکوهمند اسلامی همچون بدنه مؤمن و خدمتگزار ارتش به دریای بی کران ملت پیوست و پس از پیروزی انقلاب به شکرانه استقرار نظم اسلامی ، خود را وقف دفاع از انقلاب نو پای اسلامی نمود.
شهید نیاکی به پاس فداکاری و خدمات ارزشمند خود در سال 1359 به سمت فرمانده لشکر 88 زرهی زاهدان و در سال 1360 به سمت فرمانده لشکر قدرتمند 92 زرهی اهواز منصوب گردید و در این مسئولیتها و در همه میدانهای دفاع از میهن اسلامی و در برابر دشمنان به انجام وظیفه پرداخت. حضور مداوم شهید نیاکی در خط مقدم جبهه و مسئولیت شناسی عمیق از ویژگی های بارزش بود. او با حضور پدرانه در کنار افسران درجه داران و سربازان به آنها روحیه می داد.
کارنامه او در دوران دفاع مقدس مشحون از افتخارات و قهرمانی هاست. وی در مسئولیت های فرماندهی در عملیات های بزرگ طریق المقدس ، فتح المبین ، بیت المقدس ، والفجر و رمضان خدمت نموده و در سمت فرماندهی لشکر 92 زرهی خوزستان و فرمانده قرارگاه فتح بارها به قلب دشمن تاخته و شکستهای سنگین بر پیکر دشمن وارد آورده است. شهید نیاکی به واسطه لیاقت و شجاعت وافر خود طی حکمی از سوی امیر سپهبد صیاد شیرازی به جانشینی فرمانده نیروی زمینی ارتش در جنوب منصوب گردید و در طراحی عملیاتهای بزرگ رزمی در جنوب نقش مؤثری ایفا نمود.
در سال 1363 با کوله باری از تجربیات گرانبها در سمت جانشین اداره سوم سماجا منصوب و آماده ایفای مسئولیتهای سنگین و جدید دیگری گردید.
او در تاریخ 1364/5/6 به عنوان ناظر آموزش در رزمایش لشگر 58 تکاور ذوالفقار که در شرایط واقعی جنگی لشگر اجرا گردید شرکت نمود و تقدیر الهی بر آن شد که پس از سی و سه سال خدمت پر افتخار سربازی ، در میدان آموزش و تمرین نظامی به درجه رفیع شهادت نائل گردد.
یکی از ویژگیهای آن شهید بزرگوار این بود که همواره در خط مقدم و در کنار سربازان خود می جنگید ، به آنها روحیه میداد ، آنها را تشویق به پیشروی میکرد و با تک تک سربازان تماس نزدیک داشت ، گرفتاریهای آنها را می شناخت و تا سر حد امکان به رفع آنها می پرداخت.
او سهم زیادی در به اسارت گرفتن هزاران تن مزدور بعثی داشت و همواره نام او در دل دوستان ، امیدواری و در دل دشمنان یاس و ناگاهی به همراه داشت.
او افتخار این را داشت که در عملیات ، طریق المقدس ، تنک چزابه ، فتح المبین ، بیت المقدس ، والفجر مقدماتی و والفجر یک در سمت فرماندهی لشگر 92 زرهی اهواز به قلب دشمن بتازد و شکست های سنگینی بر پیکر ارتش تا دندان مسلح رژیم بعثی وارد نماید. سرتیپ شهید نیاکی با کوله باری از تجربیات گرانبها در دوم دی ماه 1363 به ستاد مشترک مشاغل و جانشینی اداره سوم ستاد مشترک را به عهده گرفت و در تاریخ 64/5/6 که در عملیات تمرینی لشگر ذوالفقار با تیر و مهمات جنگی به عنوان ناظر آموزش شرکت کرده بود ، پس از سی و سه سال سربازی به درجه رفیع شهادت رسید. یادش گرامی و روح پرفتوحش با حضرت حسین (ع) و اصحابش محشور.
1341/7/1 پس از اخذ دیپلم در رشته طبیعی در دانشکده افسری استخدام می شود.
1334/7/1 پس از دوره سه ساله دانشکده مذکور به درجه ستوان دومی نائل گردید.
1355/2/1 به درجه سرهنگی رسید.
مدارج تحصیلی شهیدنیز به شرح زیر میباشد:
الف - دوره مقدماتی رسته زرهی
ب - دوره عالی رسته زرهی
پ - دوره فرماندهی و ستاد
ج - دوره دانشگاه پدافند ملی
3- افسر مؤصوف مراحل خدمتی خود را از فرماندهی دسته شروع نموده و به ترتیب در مشاغل فرمانده رسته گروهان و گردان خدمت نموده و از تاریخ 22 / 10 / 54 به سمت معاون تیپ 3 زرهی لشگر 81 و از تاریخ 57/1/22 قسمت سرپرست تیپ 3 لشگر مذکور و از تاریخ 10 / 7 / 59 به سمت فرمانده لشگر 88 زرهی زاهدان و از تاریخ 20 / 1/60 به سمت فرمانده لشگر 92 زرهی اهواز منصوب بوده است.
4- از تاریخ 63/10/2ضمن انتقال به ستاد مشترک در سمت جانشین رئیس اداره سوم ، انجام وظیفه مینموده است.
5-سرانجام در 6 / 5 / 1364 در عملیات تمرینی لشگر 8 ذوالفقار شرکت و به درجه رفیع شهادت نائل گردید. او در هنگام شهادت 33 سال خدمت و 56 سال سن داشت.

گزیده خاطرات

مرد تلاش
به نقل از امیر سرتیپ نبی کریمی:
شهید نیاکی به رغم داشتن سن زیاد از ورزیدگی مثال زدنی برخوردار بودند. اعتقاد داشت که یک نظامی باید همیشه آماده رزم باشد. نزدیک ده روز پیش از آغاز عملیات تپه های الله اکبر به همراه تعدادی از نیروهای ورزیده ارتش و سپاه به پشت نیروهای عراقی نفوذ کرده و شناسایی لازم را انجام دادند. ما فکر می کردیم که این عمل سنگین با یک راهپیمایی طولانی و طاقت فرسا برای فرد مسنی چون او سخت است و او نمی تواند پا به پای نیروهای جوان حرکت کند، ولی در عمل دیدیم که در این ده روز سخت و نفس گیر، بدون آنکه کم بیاورد یا احساس ناتوانی بکند، همراه آن جوانان ورزیده به عملیات شناسایی رفت و بدون کوچکترین ضعف و قصوری از این مأموریت برگشت.

مقاوم و مقتدر
به نقل از سرتیپ لطفی:
شهید نیاکی آدمی پر توان، مقتدر و مقاوم بود. در گرما گرم تابستان درکانکس او کولر روشن نمی شد و بیشتر وقت ها به خاطر گرما فقط با یک زیر پیراهن در داخل کانکس به کارها رسیدگی می کرد و همیشه یک کلاه آهنی به سر و کلتی بر کمر داشت. یک بار برای دقایقی وارد کانکس او شدم. گرما کشنده بود. گفتم: جناب نیاکی تو چطور در این گرما در داخل این کانکس بدون کولر زندگی می کنی؟
با لبخند گفت: سربازهای من در خط مقدم کولر ندارند چطور وجدانم را راضی کنم به داشتن کولر. آنها وقتی به کانکس من بیایند و ببینند من هم کولر ندارم با انگیزه بیشتری کار می کنند .
به شوخی گفتم: تو با آنها فرق می کنی آنها جوان هستند ولی شما پیر شده ای. با قیافه ای ورزشکارانه گفت: درسته که من پیرم ولی مقاومتم از همه بیشتر است.

غذای سربازی
به نقل از سرتیپ راعی دهقی:
امیر نیاکی همیشه در یگان خود از غذای سربازان استفاده می کرد. حتی وقتی که مهمان داشت. اصلا وقت خود را صرف تشریفات نمی کرد و می گفت: ما باید برای سربازان خود الگو باشیم. او حتی از آب یخ استفاده نمی کرد و آب معمولی می خورد.

جلوتر از تانک ها
به نقل از سرتیپ راعی دهقی:
در منطقه همدان در نزدیکی ارتفاعات الله اکبر نیروهای ما کپ کرده بودند و جلو نمی رفتند. شهید نیاکی کلت خود را بدست گرفت و به جلو افتاد و به تانک ها اشاره کرد که بدنبال او بروند و خود جلوتر از تانک ها حرکت کرد. تانک ها پشت سر او به راه افتادند. شجاعت و از خود گذشتگی این فرمانده لایق باعث شد که عملیاتی که در آن منطقه گره خورده بود به موفقیت برسد. ای بسا اگر این مرد حرکت نمی کرد نه تنها، نمی توانستیم پیشروی کنیم بلکه امکان این خطر نیز وجود داشت که در زیر فشار حملات دشمن همگی نابود شویم.

با خیال آسوده
به نقل از کتاب هجرت به فطرت :
روزی به همراه شهید نیاکی، یک محافظ و یک راننده به خط مقدم رفتیم. وقتی پیاده شدیم جناب سرهنگ به طرف مواضع دشمن حرکت کرد و همینطور به جلو می رفت. ما هم باید پشت سرش می رفتیم. عرض کردم: جناب سرهنگ خطرناک است، صلاح نیست شما به عنوان فرمانده لشکر جلو بروید. اگر خدای ناکرده اسیر شوید خیلی مشکل ساز می شود.
ایشان نگاه معناداری به من کرد و گفت: اولا ما که کارت شناسایی و درجه نداریم که ما را بشناسند در ثانی من باید بروم جلو و نقطه عملیاتی را شناسایی کنم تا بتوانیم با خیال راحت و وجدان آسوده سربازان و درجه داران را برای انجام عملیات به اینجا بکشانم.


رزمنده ساده
به نقل از حجت الاسلام ناطق نوری:
زمانی که وزیر کشور بودم برای بازدید به زاهدان رفتم، چند هفته ای از جنگ گذشته بود. آنجا بود که با امیر نیاکی که آن زمان فرمانده لشکر88 زاهدان بود، آشنا شدم. یک روز در ستاد لشکر88 نشسته بودیم که ایشان نامه ای را به من نشان داد که خطاب به فرمانده کل قوای آن زمان (بنی صدر) تقاضا کرده بود که اجازه دهد به عنوان یک رزمنده ساده به جبهه اعزام شود.
این موضوع برای من خیلی جلب توجه می کرد. چرا که آن زمان خیلی ها به بهانه های مختلف از جنگ فرار می کردند، ولی ایشان که فرمانده یک لشکر مهم ارتش بود، قصد داشت بعنوان یک رزمنده ساده و بسیجی به میدان نبرد برود و تجربیاتش را در اختیار رزمندگان اسلام قرار دهد که به لطف خدا به خواسته قلبی شان رسیدند و بلافاصله به فرماندهی لشکر 92 زرهی اهواز منصوب شدند.

نظر اول
به نقل از ابراهیم نیکو منش:
سرهنگ نیاکی فرمانده لشکر ما بود. اما با آنکه مشغله زیادی داشت، در همه شرایط به یگان ها سر می زد. یک بار در معیت ایشان به جبهه سوسنگرد رفتیم. آن وقت ها عراقی ها سوسنگرد را دور زده بودند و سوسنگرد نسبتا به محاصره عراقی ها در آمده بود. نیروهای ما در مقابل نیروهای عراقی خیلی کم بود.
ایشان به من گفتند: ما چه بخواهیم و چه نخواهیم وضعیت همین است و ما وظیفه داریم که با این نیرو به مقابله با دشمن بعثی بپردازیم. حالا من به عنوان فرمانده لشکر، نفر اول حرکت می کنم شما هم با یگان خود پشت سر من حرکت کنید.
دقیقا ساعت 4 صبح بود که او به سوی نیروهای عراقی حرکت کرد و نیروهای ما با دیدن ایشان روحیه گرفتند و با دیدن شجاعت و مردانگی فرمانده لشکر خود، همه به هیجان آمدند و ما توانستیم حدود ساعت 7 صبح یعنی ظرف 3 ساعت محاصره را شکسته و سوسنگرد را از تیررس دشمن رها کنیم.


غلبه بر گارد ریاست جمهوری
به نقل از اکبر معصومی:
یکی از کسانی که قبل از عملیات طریق القدس به شناسایی می رفت سرهنگ نیاکی فرمانده لشکر92 زرهی اهواز بود. او به کمک افراد بومی به شناسایی منطقه رفته و نقاطی را برای رخنه به مواضع دفمن شناسایی کرد. یکی از آن نقاط منطقه رملی بود که محل عبوری که بتوان درآن دشمن را دور زد، وجود نداشت. شناسایی ایشان سبب شد نیروهای گارد ریاست جمهوری عراقی در آنجا مغلوب و مقهور شوند و بدین ترتیب این پیروزی سبب شد جبهه میانی و غرب دشمن جدا شود و فضا برای عملیات آتی مناسب تر گردد.

ماجرای آن بسته
به نقل از سرتیپ تهامی:
خسته از یک شناسایی سنگین برگشته بودیم و در حال گزارش به سرهنگ نیاکی بودیم. ایشان گاه در بین صحبت های ما نکاتی را تذکر می دادند که ما یادداشت می کردیم. در این میان من بی اختیار به فکر فرو رفتم. سرهنگ نیاکی با لبخندی به من گفتند: تهامی! گاهی اینجا نیستی، کجا می ری؟ من هم از پسرم و اینکه به فکر امتحانش هستم گفتم ایشان چیزی نگفت تا اینکه نوبت مرخصی ام شد تا به مشهد بروم. موقع حرکت، راننده اش به سمت من آمد و بسته ای به من داد و گفت: این بسته را سرهنگ نیاکی دادند که به شما بدهم .
گفتم: مطمئن هستید که این بسته را برای من داده اند؟
گفت: مگر شما جناب تهامی نیستید؟
گفتم: چرا؟
گفت: پس این مال شماست. وقتی به مشهد رسیدم بسته را باز کردم. دیدم یک دستگاه ضبط صوت ساعتدار و یک برگ نامه است که جناب نیاکی با خطی خوش برای پسرم نوشته بود.
متن نامه چنین بود: پسرم تو افتخار کن که پدر تو یک فرمانده ارتشی است و در جبهه ها افتخار می آفریند. آنچه فکر پدرت را مشغول کرده مسئله درس و آینده توست من این هدیه ناقابل را برای تو می فرستم که یاد آوری کنم که وقتی پدر تو با آن همه خستگی از عملیات و شناسایی های خطرناک بر می گردد باید از طرف تو آرامش فکری داشته باشد و نگران تو و خانواده اش نباشد.

مرد مقاومت
به نقل از آیت الله جزایری:
به ما اطلاع دادند دختر جناب سرهنگ نیاکی سخت مریض است و احتمال فوت می رود. با حجت الاسلام شیخ علی ربانی که در آن زمان مسئول عقیدتی نیروها بودند به قرارگاه جناب سرهنگ نیاکی رفتیم و از ایشان خواستیم سری به منزلشان بزنند. ایشان در جواب ما گفتند: من فرزندان زیادی دارم. امروز بودن در کنار آنها بر من لازم و واجب است. سرتا سر نیروهای مستقر در منطقه فرزندان من هستند. امروز نمی توانم صحنه عملیات را ترک کنم. چون نبرد من برای این فرزندانم خطرناک است.
از عجایب است که این مرد مقاومت کرد و در همین عملیات بود که خبر فوت دخترش را به او دادند. با این حال در عزم آهنین این فرمانده رشید و حماسه ساز خللی وارد نشد و همچنان شجاعانه و قهرمانانه ایستاد.

روزه در گرمای 50 درجه
به نقل از سرلشکر حسنی سعدی:
ایشان فردی معتقد و با ایمان بود و با آنکه ماه رمضان با گرمترین روزهای سال مصادف شده و دما بالاتر از 50 درجه بود. هرگز دست از روزه بر نداشت و در چله تیرماه و علی رغم اینکه علما فتوا داده بودند که پرسنل حاضر در منطقه می توانند در ماه رمضان روزه نگیرند و در فرصتی دیگر قضای آن را بجا بیاورند، اما هر بار که ایشان را می دیدیم متوجه می شدیم ایشان روزه اند و با غذای ساده سربازی سحری و افطاری می خورند.

ما از جنگ بی زاریم اما...
به نقل از یکی از همرزمان شهید:
بعد از آزادسازی خرمشهر، خبرنگارانی از 8 کشور برای تهیه گزارش آمده بودند یکی از آنها از شهید نیاکی سوال کرد: نظر شما راجع به ادامه جنگ چیست و آیا از اینکه این جنگ طولانی شده است خسته نشده اید؟
شهید نیاکی که در آن روز لباس عملیاتی پوشیده و سلاحی در کمر داشت و ظاهر ایشان نشان می داد که در جنگی چند روزه شرکت داشت، بسیار با انرژی و هوشیارانه جواب دادند: ما از جنگ و خونریزی بیزاریم، ولی چون این جنگ خانمانسوز از سوی کشور عراق و صدام حسین و کشورهای پشتیبانی کننده او بر ما تحمیل شده است؛ این جنگ برای ما شیرین و عزیز است، چون دفاع است و تا بیرون راندن دشمن متجاوز اگر حتی سالهای زیادی طول بکشد مردانه خواهیم جنگید .
پاسخ ارزشمند شهید نیاکی آنچنان در آن خبرنگار و خبرنگاران دیگر تاثیر داشت که همگی فرمایشات ایشان را تایید کردند و برای انتشار یادداشت کردند.

وصایا

* این سربازانی که هم اکنون در مصاف با دشمن بعثی هستند، همه فرزاندن ما هستند و من وظیفه دارم که در کنار آنها باشم، همراه با آنها بجنگم دشمن را ناکام کنم و پیروزی را برای اسلام و مردم فداکار خود به ارمغان بیاورم.

* همیشه کارتی در جیبش بود که روی آن نوشته شده بود: اگر زمانی در حین خدمت جانم را از دست دادم و قرار شد ارتش مرا به خاک بسپارد، هر جا که برای ارتش راحت تر و ارزان تر است مرا خاک نماید.

شهید منفرد نیاکی به روایت ملیحه صفر بگلو (همسرشهید)

16 سال بیشتر نداشتم ؛سال 1339 . دختر بچه ای بودم که فکر و ذکرم درس و مشق بود و گاهی کار خانه . همان زمان مسعود با درجه ستوانی در شهرستان خوی مشغول خدمت بود و به اتفاق چند تن از همکارانش در همسایگی ما خانه ای اجاره کرده بود و زندگی می کرد .از آنجایی که خویی ها مردم مهمان نواز و غریب دوستی هستند ،مادر من گاه گداری ناهار و یا شام را کمی بیشتر می پخت و برای این جوانها می فرستاد .
همه چیز خیلی راحت مطرح شد .یکی از همین روزها مادرم صدایم کرد و گفت : یکی از این افسران جوان به نام مسعود منفرد نیاکی ،از من برای شما خواستگاری کرده ،نظرت چیست ؟ غیر منتظره بود .عرق شرم بر پیشانی ام نشست ،از خجالت سکوت کردم و پس ازچند لحظه گفتم :هر چه شما صلاح می دانید عمل کنید .
مادرم گفت : دخترم !من قبل از اینکه این موضوع را با تو در میان بگذاریم ،کلی پرس و جو کرده ام .همه دوستان او و کسبه محل از شخصیت . متانت و سربزیری او تعریف می کنند .
همه چیز به راحتی گذشت و خانواده ما قبول کردند که خانواده برای خواستگاری از تهران به خوی سفر کنند .البته ناگفته نماند خانواده همسرم اصالتاً مازندرانی اند ولی پس از فوت پدر شوهرم ،همه خانواده به اتفاق فرزندان از نیاک به تهران آمدند و در تهران ساکن شدند .خلاصه پس از چند روز مادر شوهر و یکی از اقوام آنها به منزل ما آمدند و خیلی زود ،دو خانواده به توافق رسیدند و علتش کم توقعی دو طرف بود .قرار بر این شد که در اولین فرصت عقد کنیم تا هر چه سریعتر به هم محرم شویم ،چون مادرم خیلی به این قضایا حساس بود و اعتقاد داشت هر چه سریعتر مراسم عقد و عروسی سر بگیرد و ما سرو سامان بگیریم .
مراسم عقد و عروسی با دعوت چند تا از فامیلها و اقوام درجه یک بسیار ساده و بی تکلف برگزار شد ،ناگفته نماند در همان اولین برخورد مهر او به دلم نشست ؛ مهری که هنوز هم در دلم جای دارد و با آن زندگی می کنم .ایشان علی رغم اینکه من یک دختر ساده شهرستانی بیش نبودم ،ولی آنقدر محترمانه و رسمی با من برخورد می کرد که من با این سن کم نمی دانستم چگونه باید با ایشان رفتار نمایم تا اینکه به تدریج با فرهنگ ایشان تربیت شدم و از آنجا که ایشان در بین هم قطاران و به عبارتی هم دوره های خود از جایگاه بسیار موجه و مثبتی برخوردار بود از زندگی با او افتخار می کردم .
ازآن جایی که ایشان یک نظامی با علاقه ای بود از همان اولین روز زندگی مشترک ،نظم و برنامه ریزی و وظیفه شناسی در امورات منزل را سر راه من قرار داد ،با این اوصاف که به کم سنی و روحیات من توجه کامل داشت و از بابت یک مسئله از من دلخور بود و آن عدم ادامه تحصیل من بود و همیشه سعی داشت مرا متقاعد نماید تا ادامه تحصیل دهم ،ولی درست یک سال از ازدواج یعنی سال 1340 خداوند متعال اولین گل زندگی مان را به ما هدیه کرد و من نتوانستم به خواسته او جامه ی عمل بپوشانم و درگیر بچه داری شدم و حدود سه سال بعد ، پس از چهار سال زندگی مشترک در شهرستان خوی ،به همراه ایشان که به واسطه لیاقت و شایستگی خدمتی ،برای گذراندن دوره عالی به تهران دعوت شده بود .به تهران آمدیم و در منزل مادرم شوهرم ،در یک اتاق مجزا ساکن شدیم .
دورانی که مورد لطف و محبت مادر شوهر مرحومم بودم و از ایشان که دارای بینش بالایی بود چیزهای زیادی یاد گرفتم ،تا اینکه پس از نه ماه توانستم با حقوق کم همسرم به سختی یک نقلی در نزدیکی های منزل مادر شوهرم خریداری کنیم و زندگی جدیدی را آغاز نماییم ،زندگی جدیدی که همزمان با تولد دختر دومم مژگان آغاز گردید و با به دنیا آمدنش خداوند خوان رحمت را وسیع و بیشتر بر روی ما گشود که توام با موفقیت های شغلی برای همسرم بود .
سال بعد پسرم ابراهیم چشم به هستی گشود و از اینکه خداوند پسری هم به ما عطا فرمود بسیار خرسند و شاکر بودیم .
زندگی خوب و با نشاط ما همچنان می گذشت ؛زندگی با همسری منظم و اهل مطالعه و کار .ایشان نه نتها خودشان علاقه زیادی به مطالعه و تحصیل علم داشتند بلکه همانطور که عرض کردم مرا هم به ادامه تحصیل تشویق می کردند و من هم با صحبت های ایشان متقاعد شدم که ادامه دهم لذا خود را برای ادامه تحصیل آماده کردم که متاسفانه باز هم به علت نقل و انتقال ایشان و مأموریت های مختلفی که به او واگذار می شد ،این مهم چند سالی به تأخیر افتاد و و این امر برای ایشان که یک نظامی بود و همچنین برای من و بچه ها نیز بسیار عادی به نظر می رسید .یادم می آید قبل از اینکه در مراسم عقد کلمه بله را بر زبان جاری کنم به من گفت : یک فرد نظامی هستم و اصلاً نمی توانمپیش بینی کنم که حتی برای یک سال در یک منطقه ثابت بمانم .من مططع دستورم و امکان دارد هر لحظه در مأموریت باشم .
من نیز هر چند می دانستم خیلی مشکل است اما به خاطر آن مهری که عرض کردم ،با کمال میل قبول نمودم که هرگاه ایشان راده نماید همراه و همسفرش باشم .ایشان به اتفاق من و بچه ها در این سالهای خدمت به جاهای مختلفی مأمور شدند از جمله شهرستان خوی ،اردبیل ،تهران ،کرمانشاه ،سرپل ذهاب ،کرج و . . .
یادم نمی رود زمانی که ایشان در شهرستان اردبیل فرمانده پادگان بوند ،زمستان های سرد همراه با کولاک های شدیدی بر آن جا حاکم بود و منطقه گردنه حیران از مناطقی بود که با کوچکترین بارش برف و کولاک راه های مواصلاتی به اردبیل بسته می شد .مسعود به مجرد شنیدن خبر مسدود شدن راه ها و به احتمال اینکه شاید کسانی در بین راه دچار بهمن شده و گیر افتاده باشند ،شخصاً با اتومبیل های سنگین ارتشی پر از آذوقه ،به طرف گردنه حیران حرکت می کرد و کمک به آن ها را جزو وظایف انسانی خود می شمرد و گاهی که من به خطرات احتمالی این اشاره می کردم ،می گفت : به خدا توکل کن مگر این بندگان خدا که در جاده گیر می کنند خانواده ندارند ،فکرش را نمی کنی که شاید خانواده هایشان چشم انتظار باشند . و با این استدلال های قوی و خدا پسندانه مرا به سکوت وا می داشت .زمانی هم که ایشان در سرپل ذهاب بود ما در کرمانشاه سکونت داشتیم و ایشان هر روز صبح زود از خانه بیرون می زد و آخر شب ،برمی گشت .خُب جاده کرمانشاه ـ سرپل ذهاب خیلی نا امن و خطرناک بود و با اینکه می دانستم اگر ایشان در بین راه کسی را ببیند که نیاز به مکم دارد و یا کسی منتظر ماشین باشد ایشان دریغ نمی کند ،می گفتم : چرا بعد ازظهرها زودتر بر نمی گردی که به شب نخوری ، این جاده نا امن است شاید آن کسانی را که سوار می کنی ،اشرار باشند و خدای نکرده بلایی به سرت بیاورند . در این مورد هم ایشام مرا با استدلال های مختلف قانع می کردند و می گفت : توکل به خدا کن .تا خدا هست باکی نیست ،من هدفم و نیتم خیر است ،خدا هم کمکم می کند . ایشان همه این حرفها را با اعتقاد راسخ و از ته دل می زد و به آن ایمان داشت و به خاطر همین نیت پاک همیشه سربلند و موفق بود .
جالب است بدانید علی رغم اینکه ایشان در سرپل ذهاب معاون تیپ بود و می توانست از خانه های سازمانی فرماندهی استفاده کند ،ولی برای اینکه خود را وابسته و مدیون فرمانده نکند و بتواند حق را از زبان جاری نماید ،از قبول آن سرباز می زد .یادم می آید همان ابتدا به او گفتم : مسعود ! برای چه ما باید مستاجر باشیم ،مگر این خانه سازمانی فرماندهی به تو تعلق نمی گیرد ؟
ایشان گفت : چرا !اتفاقاً این خانه خالی است ولی چون فرمانده تیپ آدم سالم و صالحی نیست ،ما باید از همه نظر حداقل ارتباط را با او داشته باشیم .
غالباً افسران آن زمان علاقمند بودند خود را به فرمانده نزدیک نمایند و به همین منظور برای ارتقاء درجه به هرکاری دست می زدند ولی مسعود هیچگاه و جدان و شرافت خود را اب این مسائل که در نظرش بسیار پوچ و بی ارزش بود معامله نمی کرد و حاضر به تملق گویی نمی شد ،و اگر می فهمید فرمانده کم کاری و خلاف می کند در قابلش می ایستاد .
پس از مدت بسیار کوتاهی فرمانده تعویض و ایشان که معاون تیپ بود ،شد فرمانده تیپ و این امر باعث خرسندی کلیه پادگان گردید .
در زمان فراندهی ایشان در سرپل ذهاب بود که زمزمه هایی از انقلاب به گوش می رسید ولی خب ! چیزی مشخص نبود .همان زمان ایشان وقتی شب ها به منزل می آمد در رابطه با انقلاب و تظاهرات مردم بر علیه رژیم صحبت می کرد و می گفت : مردم حق دارند ،واقعاً فساد در داخل کشور زیاد شده و از اینکه یک سری خارجی عیاش و خوش گذران در ارتش به عنوان کارشناس همه کاره بودند و به پرسنل امر و نهی می کردند بسیار ناراحت بود و زجر می کشید .می گفت : واقعاً جاس تأسف است که یک سری خارجی بی سواد که از نظر درجه و تحصیلات و هوش و ذکاوت پائین تر از فرماندهان خودمان هستند ،به ما امر و نهی می کنند و این با غرور و اعتقادات ما منافات دارد بچه های ما خیلی باهوش تر از این اجنبی ها هستند و آنها حق ندارند ما را تحقیر کنند
لذا از همان ابتدا با جریان انقلاب هم سو بود و همه ی این قضایا را پیش بینی می کرد و می گفت : الحمدللّه اخیراً حرکت هایی آغاز شده که انشاءاللّه ادامه خواهد داشت و ما از این وابستگی در خواهیم آمد .
با همین تفکر بود که ایشان ضمن اینکه فردی منضبط و قانونمند بود ،اجازه نداد که نیروهای تحت امرش کوچک ترین برخوردی با مردم داشته باشند و برای اینکه کسی دست از پا خطا نکند ،نیروهای پادگان را خلع سلاح کرد .و با اینکه پس از انقلاب عده ای می گفتند ،تر و خشک با هم می سوزند و افسران ارشد محاکمه می شوند ایشان به خاطر پاکی و صداقتش هیچ احساس ناراحتی نمی کرد و طبق روال هر روز صبحگاه پادگان را اجرا می کرد و می گفت : ما مکلف به انجام وظیفه هستم و از این پس طبق نظر و فرمان حضرت امام و شورای انقلاب عمل خواهیم کرد .
در واقع ایشان به درستی پیش بینی چنین روزهایی (پیروزی انقلاب) را داشت و خود را جزء پیکره انقلاب می دانست و جزء معدود افرادی بود که پس از انقلاب حتی برای لحظه و آنی باز خواست نشد بلکه بلافاصله با سمت بالاتری مشغول به خدمت گردید .فراوش نمی کنم در آن اربعین معروف اول انقلاب همه ما خانوادگی با هم حضور داشتیم .
پس از انقلاب نیز در صحبت هایی که داشتیم آینده خوبی را برای کشور پیش بینی می کرد و می گفت : حالا که کار دست خودمان است بهتر از خارجی ها عمل می کنیم و موفق خواهیم شد چرا که همه می دانند ایرانی ها باهوش ترین افراد دنیا هستند و فقط نیاز به روحیه و امکانات دارند که به لطف خداوند پس از پیروزی انقلاب همه ی اینها فراهم و به ما اعطاء شد .
پس از انقلاب اولین مسئولیتی که به ایشان واگذار شد ،فرماندهی بازرسی نیروی زمینی ارتش بود که در جای خود مسوولیت مهم و بسیا سنگینی بود و لازمه اش این بود که ایشان هر از چندگاهی برای بازرسی و بازدید از لشکرهای تحت نظر به شهرهای مختلف سفر کند .به عنوان مثال طکبار قرار شد در شهریور ماه 1358 ایشان برای بازدید از جنوب به اهواز برود و از منطقه جنوب و لشکر 92 زرهی بازدید نماید و خیلی مصرّ بود که من وبچه ها نیز با او همسفر شویم .من قبول کردم و قرار شد حرکت کنیم .خب ! معمولاً در مأموریت ها ماشین ویژه و راننده در اختیار است تا فرمانده و آن مسوول به راحتی بتوانند به کارهایش رسیدگی کند ولی علی رغم این قضیه دیدم ایشان به طرف ماشین خودمان که یک پیکان مدل 47 بود رفت و گفت : سوار شوید خیلی متعجب شدم سوال کردم: چرا ماشین و راننده نیامده ؟ گفت : وقتی خودمان ماشین داریم چرا با ماشین بیت المال سفر کنیم و یک نفر را هم معطل خودمان کنیم .
من هم خب سوار شدم و چیزی نگفتم .از آن جایی که شهریور ماه بود هوای اهواز بسیار گرم و طاقت فرسا بود .همان زمام که ما در اهواز بودیم روز 19 شهریور58 حضرت آیت اللّه طالقانی به رحمت خدا رفتند و این خبر ایشان را بسیار متاثر کرد .می گفت : خبر تکان دهنده ای بود .انقلاب یکی از ارکان خود را ازدست داد .
ناراحتی ایشان آنقدر زیاد بود که مسافرت ما را تحت تاثیر قرار داد و سکوت در بین اعضای خانواده حاکم شد و عزاداری جالب توجه خوزستانی ها هم در این قضیه نقش داشت . در مورد بازدید هم می گفت :وضع ما اصلاً خوب نیست و خدای ناکرده اگر کشور همسایه (عراق) بخواهد شیطنت کند پدافند ما خیلی ضعیف است و امکانات باید هر چه سریعتر احیاء شود .
البته ایشان تمایلی نداشت که مسایل نظامی و کاری خودشان را در خانه مطرح نماید و گاهی سربسته چیزهایی می گفت و یا من از طریق مکالمات تلفنی ایشان با فرماندهان در جریان بعضی قضایا قرار می گرفتم .
بسیار دقیق و زیرکانه مسائل حفاظتی را رعایت می کرد ،به عنوان مثال وقتی خرمشهر آزاد شد چند ساعت قبل از اینکه رادیو و تلویزیون این خبر مسرّت بخش را اعلام کنند ،ایشان تحمل نکرد و با منزل تماس گرفت و به من گفت : رادیو را روشن بگذار که خبر خوبی خواهی شنید . ما هم مشتاقانه پای رادیو نشستیم و آن خبر خوشحال کننده را شنیدیم . بعدها که من به ایشان گفتم :چرا همان زمان خبر را به ما ندادی ؟ گفت : این هم جزء اسرار نظامی است و ما اجازه نداریم حتی به نزدیکترین افراد خودمان که خانواده مان باشند چیزی بگوئیم .
زمانی که ایشان به فرماندهی لشر 88 زاهدان منصوب و به سیستان و بلوچستان اعزام شد تقریباً مصادف بود با آغاز جنگ تحمیلی و ما خودمان را هر لحظه آماده می کردیم تا ایشان عازم منطقه شود .البته من چون از روز اول زندگی ام با اینگونه مسائل آشنا بودم و از آن جایی که ایشان نیز در جاهای پر خطر زیادی خدمت کرده بود از این لحاظ مشکل عاطفی خاصی نداشتم ،در واقع عادت داشتم که همیشه منتظر او باشم .حالا هم که بحث دفاع از وطن و دین بود ؛ مسئله ای که همه ما ایرانی ها بخصوص خانواده های ارتشی به آن حساسیت داشتیم و از روز اول زندگی مان دفاع از خاک و دین برای ما و همسرانمان یک اصل بود ،باید منتظر هر اتفاقی می بودیم .
از طرفی هم اصرار ایشان را جهت اعزام به جبهه می دیدم به گونه ای که حتی حاضر بود به عنوان یک رزمنده ساده به منطقه برود و تجربیاتش را در اختیار دیگران قرار دهد ،به خودم می بالیدم چون ایشان می خواست ثابت کند ارتشیانی که تا آن زمان همه فکر می کردند از کوچکترین جسارتی برخوردار نیستند و یک سری افسران محافظه کار در ارتش جمع شده اند برای دفاع از دین ،انقلاب و ناموسشان آماده پیکار و مقابله با دشمن هستند و در این راه از هیچ چیز حتی عزیزترین دارائی شان که جانشان است دریغ نمی کنند ،اصرار داشت که تحت هر شرایطی به منطقه برود و به نظر من اگر نبود دلاوری های افرادی چون شهید نیاکی شاید دیگران نمی توانستند عملیات های بزرگ بزرگ رزمندگان اسلام را به سرانجام و پیروزی برسانند .با این همه اوصاف و با علم به این مسئله که ایشان ازمن مطمئن بود ولی از آنجائیکه آدم منطقی و اهل مشورتی بود ،با من هم مشورت کرد و من و بچه ها هم با کمال میل قبول کردیم .
زمانی هم که در منطقه بود به راحتی با او تماس می گرفتم چون در ستاد ایشان تلفن fx بود و ما با تلفن عمومی در تهران با ایشان تماس می گرفتیم و ار حال و احوال او جویا می شدیم ،مگر اینکه گاهی اوقات ایشان به خط مقدم می رفتند و شب ها در سنگر سربازان و درکنار آن ها می ماندند تا سبب روحیه برای آن ها باشند که آن زمان صبر می کردیم و چند روز بعد با او تماس می گرفتیم. زمانی که به مرخصی می آمد خاطرات شنیدنی و زیادی را برای ما تعریف می کرد و همیشه از رشادت ها و جانبازی های رزمندگان اسام می گفت و هیچ گونه تعصبی نسبت به رزمندگان با لباس خاص نشان نمی داد و برای همه احترام قائل بود و می گفت : علم و تاکتیک نیروهای ارتش به همراه روحیه شهادت طلبی و ایمان بالای برادران سپاه بسیج رمز موفقیت ماست ،که هر کدام به نتهایی کارائی زیادی نخواهد داشت و وحدت این هاست که ما را در عملیات ها پیروز و سربلند می کند و دل امام را شاد می نماید .
او همیشه از نماز جماعت و دعاهای شب عملیات برایم تعریف می کرد و اینکه بی اختیار دلش می شکست و اشک از چشمانش جاری می شد . می گفت : گاهی اوقات در بین دعا و مناجات به من الهام می شد که در این عملیات پیروزیم و همینگونه هم می شد و با لطف و عنایت خداوند متعال و اهل بیت ع سرافراز از آن عملیات بیرون می آمدیم .
در این زمینه نیز شهید سپهبد علی صیاد شیرازی در خاطرات خود چیزهایی گفته است : بحبوحه عملیات بود .رفتیم به سوسنگرد ،با بچه های سپاه نشستیم ،ببینم چه کاری می توانیم بکنیم .همه فرماندهان در یکی از ساختمان های سوسنگرد نشسته بودیم ،دو یا سه ساعت ،ارتشی و سپاهی حرف زدند ،راجع به اینکه چه کار کنیم .ولی هیچ کدام نقطه روشنی نشان ندادند که برای نگهداری تنکه چزابه با دست خالی چه کنیم .در آخر هم شهید مصطفی ردانی پور گفت : برادرها،همه بحث ها را کردید .اگر موافق باشید چراغ را خاموش کنیم و دعای توسل بخوانیم . این به دل همه چسبید و همه در حال توسل بودند و خودش هم حالت خاصی داشت .خیلی جالب بود .واقعاً اشک ریخته می شد .متوجه که یکی در پشت سر به شدت هق هق می کند .به طوری که گریه همه را تحت الشعاع قرار داده بود .برگشتم عقب ،نگاه کردم و دیدم که سرتیپ شهید نیاکی است که 58 سال داشت .پیرترین آدمی بود ه نه تنها در بین ما ،بلکه در ارتش بود .ما از او پیرتر نداشتیم. دستمال سفیدی را گرفته بود جلوی صورتش و گریه می کرد .من خودم از گریه او احساس حقارت کردم .گفتم : ما می گوئیم تعهدمان بیشتر است و انقلابی تر هستیم و مدعی هم هستیم ،ولی به این حال نیفتادیم .
بگذریم روز بعد آرامش عجیبی دست داد و آتش قطع شد و از حمله منصرف شد. چند بار هم آمد نفوذ کند که بچه ها حساب شان را رسیدند .پس از آن ،خدمت حضرت امام ،رسیدیم ،گفتم : حضرت امام ،معجزه ای می بینم در جبهه و سرهنگ 58 ساله ای که در نظام طاغوت خدمت کرده ،در قرارگاه هنگام دعای توسل روی دست همه ما زد .امام نیز این جمله تاریخی را فرمود : این اصل رجعت انسان است به فطرتش .
این جمله در قلب من نشست و همیشه آن را در صحبت هایم برای مردم یا رزمندگان گفته ام .مطلب مهمی است .حضرت امام (عین جملات و کلمات خودشان بود که در ذهنم ماند) فرمودند : این اصل رجعت انسان است به فطرتش .این ها چون نور دیده اند ،قلبشان روشن شده و به حق آمدند . همچنین از کمکهای مردمی به جبهه هم صحبت به میان می آورد و می گفت : مردم ما از همه چیزشان می زنند و به جبهه کمک می کنند . و گاهی هم از نامه های بچه هایی که برای رزمندگان پست می کردند صحبت به میان می آورد که سبب روحیه رزمندگان بود .مطلب دیگری که ایشان همیشه از آن یاد می کرد برخورد دوستانه و انسانی رزمندگان با اُسرا به ونه ای برخورد می کرد که آنها شرمنده می شدند ،به عنوان مثال وقتی پس از فتح خرمشهر دو زنرال عراقی اسیر شدند آنقدر با آنها دوستانه برخورد نمود که آن ژنرال ها ازبرخورد شهید نیاکی ، هاج و واج مانده بودند . از عادات دیگر ایشان این بود که قبل از هر عملیات با من تماس می گرفت و می گفت : من ممکن است چند روزی نتوانم با شما تماس بگیرم ،لذا نگران من نباشید و احتمالاً کسی تماس گرفت و گفت ،از رادیو عراق شنیده ام که نیاکی اسیر و یا شهید شده است باور نکنید . این را از آن جهت می گفت ،چون قبلاً عده ای از اقوام چند بار به منزل ما زنگ زده بودند و گفنتد ما از رادیو عراق شنیده ایم که : سرهنگ نیاکی ؛فرمانده لشکر 92 زرهی را کشته و یا اسیر کرده ایم . و از اینجا بود که من می فهمیدم عملیاتی در پیش است و ایشان نیست و می رود به خط مقدم .
عموماً وقتی ایشان به تهران می آمدند من از ایشان می خواستم تا از خاطرات جبهه برایم بگویند وقتی از جزئیات سوال می کردم خیلی خوشحال می شد که من به این مسائل اهمیت می دهم و کنجکاو هستم .ایشان هم خیلی دقیق از جبهه و فرهنگ غنی آن جا برایم روایت می کرد و از ایثار و جانفشانی بسیجیان و نیروهای مردمی حرف به میان می آورد ،خیلی به نیروهای بسیجی علاقه مند بود و اعتقاد داشت این نیروهای جان بر کف سهم زیادی در پیشبرد موفقیت های جنگ دارند و از طرف دیگر از دوساتن ارتشی خود نیز برایم می گفت .واقعاً یک ارتشی بسیجی بود چرا که علی رغم مسوولیت فرماندهی لشکر و قائم مقامی نیروی زمینی ارتش در جنوب و همچنین ارشدیت نظامی در بین فرماندهان ارتش یکبار نخوت و غرور در آن ندیدم ؛یعنی به گونه ای عمل می کرد که پس از شهادتش همه ی افسران ،درجه داران و سربازان تحت امر ایشان چون فرزندی که پدرش را از دست داده می گریستند .فراموش نمی کنم بعد از عملیات پیروزمند ثامن الائمه زمانی را که هواپیمای فرماندهان ارشد جنگ سقوط کرد و امیران و سرداران بزرگی چون شهیدان فلاحی ،فکوری ،کلاهدوز و . . . به شهادت رسیدند با منزل تماس گرفت و در حالی که بسیار گریان و نالان بود از این موضوع ناراحت کننده مرا مطلع کرد .بیش از اندازه تأثر و ناراحتی را در کلامش حس می کردم و گفتم : مسعود جان چرا ناراحتی ؟ تاو باید قوی تر از این حرف ها باشی ! گفت : آخر همه ی دوستانم شهید شدند و من سعادت نداشتم با آن ها همراه باشم . گفتم : چطور ؟ گفت : آخر قرار بود ما با هم و به اتفاق هم برای جلسه شورای عالی دفاع برویم اما در پای پلکان جناب [ مرحوم سرلشکر ] ظهیر نژاد به من پیشنهاد کرد که به اتفاق پس از انجام یک سری کارهای عقب مانده در اهواز ،شبانه از طریق زمینی به سمت تهران حرکت کنیم و من هم قبول کردم و از رفقا عقب ماندم . و از اینکه از یاران شهیدش عقب مانده بود بسیار افسوس می خورد و مدت ها ناراحت و پریشان بود . زمان شهادت دکتر چمران هم بسیار ناراحت و افسرده شده بود بطوریکه در روز شماری خاطرات خود را در آن می نگاشت ،نوشت : یکشنبه 31 /3 /60 مشایعت ف .ت 3 ،سرهنگ الماسی که زخمی شده ،تخلیه به تهران .ساعت 13 خبر تکان دهنده و ناگوار . . . ساعت 30 /10 امروز دکتر مصطفی چمران که به دهلاویه رفته بود شهید شدند . . . ایشان برای معرفی فرمانده جدید گردان نا منظم ،آقای مقدم می رفتند که هر دو شهید شدند . صد افسوس . . . . یک بار که ایشان به تهران آمد ،دیدم پایش در گچ است .اتفاقاً قرار بود خدمت حضرت امام (ره) مشرف شوند .وقتی علت گچ رفتن پای ایشان را پرسیدم ،گفت: اتفاق خاصی نیفتاده ولی بعدها فهمیدم وقتی برای بررسی خط مقدم رفته بود . ظاهراً از دیده بانی هم گذشتند به طوریکه نیروهای دشمن به صورت مستقیم به طرف آنها تیراندازی کردند و آنها به خاطر اینکه بتوانند از مهلکه بگریزند و اسیر نشوند به طرف نیروهای خودی شروع به دویدن می کنند و در نزدیکی های خاکریز خودی داخل یک گودال خیز بر می دارند که همانجا پای ایشان آسیب می بیند و ترک بر می دارد که در همان دیدار با حضرت امام (ره) ،معظم له از ایشان دلجویی می نمایند .
در مورد خودم که ابتدا عرض کردم ،خیلی دوست داشت من ادامه تحصیل دهم .خب ! آن زمان در شهرستان های کوچک رسم نبود دختران ادامه تحصیل بدهند و من تا اول راهنمایی بیشتر نخوانده بودم ،ولی ایشان همواره تاکید داشتند که من تحصیل کنم ولی من می گفتم : آخر با داشتن بچه و کارهای زیاد منزل که نمی توانم درس بخوانم . ولی ایشان روی حرفش پافشاری می کرد تا زمانیکه ایشان به سرپل ذهاب مأمور شد و ما در کرانشاه بودیم ،من در دوره شبانه ثبت نام کردم و عصرها به مدرسه ی شبانه می رفتم و با همکاری خود ایشان که آخر هفته عموماً از سرپل ذهاب می آمدند و همچنین کمک بچه ها توانستم سال اول تحصیلی را با موفقیت به پایان برسانم و چنان غرق درس شده بودم که همیشه شاگرد ممتاز می شدم و سبب تعجب مسعود و بچه ها شدم و همین امر سبب شد من برای بچه ها الگو شوم و همیشه مسعود مرا برای بچه ها مثال می زد و پشتکار و تلاش مرا تحسین می نمود .
هنو ز تحصیلات دوره متوسطه ام به پایان نرسیده بود که با پیروزی انقلاب اسلامی و مسوولیت جدید شهید نیاکی و همچنین برگزاری کلاس های عالی دوره پدافندی به تهران مراجعه کردیم و در اولین سال زندگی در تهران دیگر آن شور و شوق سلبق را از دست داده بودم ولی بالاخره با اصرار دوباره مسعود در یکی از کلاس های شبانه در خیابان وحیدیه ی نارمک ثبت نام کردم و ایشان به خاطر اینکه من دوری راه را بهانه قرار ندهم پیکان قدیمی مدل 47 خودش که بسیار به آن علاقه داشت را در اختیار من قرار داده تا بتوانم با آن رفت و آمد کنم .اگر چه می دانست شاید به خاطر نابلدی تصادف کنم ؛ولی مهم برای او درس خواندن من بود .تا اینکه ایشان به زاهدان رفت و من آن سال علی رغم اینکه تنها بودم ولی با سختی و مشقت دیپلم گرفتم و بعد از آغاز جنگ و حضور مسعود در جبهه دیگر نتوانستم ادامه دهم چون تربیت و نظارت بچه خا را در اولویت می دیدم و از طرفی مژگان هم سرطان استخوان گرفته بود و نیاز به پرستار داشت .تا اینکه چند سال پس از شهادت مسعود با تشویق بچه ها و به خاطر شادی روح همسرم ، درکنکور شرکت کرده و موفق در رشته روانشناسی قبول شوم و مجدداً وارد وادی تحصیل شدم ،اگر چه مشغله های زیاد ،تحصیلاتم را با ندی مواجه کرد ولی در هر حال موفق شدم تا اینجا پیش بروم و در حال حاضر مشغول کار روی پروژه آخرین ترم هستم .خلاصه هر چه دارم و ندارم ،مدیون او هستم چرا که او در تمام مراحل زندگی مشوق من بود و مرا یاری می کرد. هیچگاه فراموش نمی کنم ،آن روز که ما زندگی مشترکمان را آغاز کردیم ایشان به بنده گفت : من با علاقه و آگاهی این وصلت را انجام دادم و به شما قول می دهم تا آخر عمر ذره ای از علاقه من به این امر مقدس کم نشود . و از من خواست که فرزندان صالح و مؤمن تربیت کنم و در امورات روزمره ،تفاهم عجیبی بین ما بود و کمتر اتفاق می افتاد که سر مسئله ای اختلاف پیدا کنیم ،البته همیشه ایشان بود که انعطاف به خرج می دادو معتقد بود به علت سختی زندگی با یک نظامی باید در منزل حرف ،حرف خانم باشد و بسیار به روحیات من توجه می کرد و سعی می کرد زمانیکه در خانه حضور دارد در کارهای خانه با من همکاری نماید .
در حل مسائل و مشکلات هم با من مشورت می کرد و از من نظر می خواست و همین روحیه ایشان سبب شده بود،در کل فامیل از وجهه ی خاصی برخوردار باشم و محبت و عاطفه ایشان نسبت به من زبان زد باشد .زمانی هم که در جبهه بود مرا از اوضاع خودش با خبر نگه می داشت و با آنکه از همه نظر از جمله تحصیلات از من بالاتر بود ولی همیشه با تواضع و خضوع با من رفتار می کرد و به من می گفت : دید و منش شما خیلی خوب و راه گشاست .
از همان ابتدای زندگی علی رغم اینکه حقوق بسیار کمی داشت ولی سعی می کرد این مقدار را هم با هم فکری و مشورت من خرج کند .
حس ششم عجیبی بین من و ایشان برقرار بود .به طوریکه خیلی از اتفاقات را از قبل تشخیص می دادیم .به عنوان مثال زمانیکه در سال 1361 ایشان بازنشسته شد ،شبی به من گفت : علی رغم اینکه بیش از یک سال از سنوات خدمتی ام گذشته است ولی تصمیم گرفتم مجدداً تقاضای ادامه همکاری با ارتش را تا زمانی که کشور اسلامی و ارتش به من احتیاج دارد را مطرح کنم . و گفت : پیش رئیس ستاد مشترک ببرند . لذا ازمن نظر خواستند .
من هم خُب می دانستم چه بگویم و حرف دلش را زدم و گفتم : من افتخار می کنم که تو به دین و مردم خدمت کنی .که با موافقت ریاست جمهوری وقت حضرت آیت اللّه خامنه ای بدین مضمون که :شایستگی خدمات ممتد وی در جبهه های نبرد مورد توجه قرار گیرد .در ارتش ماند و مشغول خدمت شد و سه سال بعد به شهادت رسید .
زمانیکه خداوند فرزند آخرمان را به ما داد ایشان در جبهه بود یعنی سال 1361 و زمان تولد ،من خودم تاکسی گرفتم و به بیمارستان رفتم و پس از وضع حمل با او تماس گرفتم و تولد پسرمان را به او تبریک گفتم و از او خواستم نامی برای او انتخاب کند ، هر چند که ایشان معتقد بود انتخاب اسم بچه ها حق من است ولی من از ایشان خواستم که نام او را انتخاب کند .تا اینکه ایشان بعد از چند روز آمد و مطلع شدم که ابتدا به مشهد مقدس رفت و پس از زیارت و شکر گزاری به تهران برگشت و گفت : نام مقدس رضا را برای پسرمان در نظر گرفته است .من هم بسیار خوشحال شدم .ایشان در این برگشت چند ساعتی بیشتر نماند و مجدداًبه منطقه بازگشت .
آن چیزی که احساس می کنم جا افتاده احترام ایشان به مادرشان بود .خیلی به ایشان علاقه داشت و پی موقعیتی می گشت تا در اولین فرصت ایشان را به سفر حج مشرف نماید تا اینکه وقتی پس از یکی از عملیات ها حضرت آیت اللّه موسوی جزایری ،نماینده محترم ولی فقیه در استان خوزستان از ایشان به عنوان فرمانده عملیات تجلیل به عمل آورد و از ایشان خواست تا اگرخواسته ای دارند ابراز کند ، ایشان فقط خواهش کرد که مادر پیرشان را به حج مشرف نمایند که بلافاصله با هماهنگی ،همان سال مادرشان به سفر خانه خدا مشرف شد .البته مسعود کلاً در رابطه با فامیل سعی می کرد آنچه از عهده اش ساخته است دریغ نکند و همیشه به من می گفت : روزی نیست که یک نفر به ستاد لشکر مراجعه نکند و نگوید من پسر عمه یا پسر دایی یا . . . فرمانده لشکر هستم و می خواهم ایشان را ببینم .خب من هم احتمال می دهم اینها از سربازان و رزمندگان مازندرانی هستند و می خواهند مرا ببینند ،می گویند ما فامیل فرمانده لشکر هستیم . ایشان می گفت : حتی لامکان اجازه می دهم بیایند تا در صورت امکان مشکلاتشان را حل کنم .
واقعاً در اوج قدرت خودش را گم نکرد و بسیار متواضع بود .
یادم می آید یک بار سال 1362 ه.ش سر زده به تهران آمد . خیلی خوشحال بود می گفت : قرار است به خاطر رشادت های فرماندهان در جنگ ،عده ای را به خانه ی خدا بفرستند که من هم جزء آن ها هستم و قرار است به خانه خدا مشرف شویم . من هم خوشحال شدم ولی ایشان از اینکه نمی توانست مرا به همراه خود ببرد ابراز تأسف و شرمندگی می کرد .چون این اعزام ،اعزام خاصی بود و جالب است بدانید در این سفر روحانی شهید نیاکی از طرف امیر سپهبد شهید صیاد شیرازی به عنوان فرمانده گروه اعزامی انتخاب و معرفی شد .
پس از بازگشت هم می گفت :که بارها برای شما و تمامی دوستان و فامیل دعا کردم و پیروزی رزمندگان اسلام را از درگاه الهی مسئلت نمودم .همچنین از خاطرات آن جا برایم تعریف می کرد و می گفت : زمانی که وارد کشور عربستان شدیم گویا آن ها از قبل می دانستند یک گروه از فرماندهان عالی رتبه ی نظامی با دیگر حجاج ایرانی همراه هستند ،چرا که همیشه چند تن مأمور به صورت غیر محسوس ما را تحت نظر داشتند و از این مسئله که ایرن اینقدر مورد توجه است احساس غرور می کردیم .
تعریف می کرد : هر جا که اعمال حج را انجام می دادم جای تو را خالی می کردم و از خداوند متعال می خواستم تا قسمت تو هم شود تا به حج مشرف شوی . از آنجائیکه فرمانده گروه اعزامی بود خیلی به رفقایش سرکشی می کرد تا کم و کسری نداشته باشند و این سفر روحانی به نحو احسن و با رضایت کامل دوستان سپری شود .
آن قدر از معنوبی حد و حصر خانه خدا و پاک شدن انسان ها می گفت که من آرزو می کردم ای کاش می توانستم همراهی اش کنم .خودش هم آنقدر استفاده های معنوی برده بود که می گفت : خدا کند بتوانم بار دیگر این امر واجب را انجام دهم . فراموش نمی کنم زمانیکه برای استقبال ایشان به فرودگاه مهر آباد رفتیم ، می دیدم خیلی ها با تعداد زیادی ساک و چمدان می آیند ولی وقتی مسعود را دیدم ،جز یک چمدان معمولی چیزی در دستش نبود ،بعد از روبوسی و احوالپرسی گفتم : بقیه چمدان ها کجاست ؟ او لبخندی زد و گفت : من برای زیارت رفته بودم نه برای تجارت
اولش کمی دلگیر شدم ولی کمی فکر کردم خیلی شرمنده شدم و به روحیات معنوی ایشان غبطه خوردم .جالب است ارزی که با قیمت دولتی به ایشان داده بودند همانجا به بانک فرودگاه تحویل داد .وقتی اقوام ما متوجه شدند ،ایشان را سرزنش کردند و گفتند : فلانی ! این ارز را می توانستی بیرون در بازار با چند برابر قیمت بفروشی چرا این کار را کردی ؟ که با پوزخند شهید نیاکی روبرو شدند .ایشان گفت : آخر ناسلامتی ما رفتیم خانه خدا که آدم شویم ،آن وقت شما می خواهید من دستی دستی و به همین راحتی ثواب اعمالم را از بین ببرم .این پول مال مردم است و چون من استفاده نکردم باید به خود مردم و بیت المال بر گردانم .
مسئله دیگری که باید به آن اشاره نمایم و تمام هم قطاران و دوستان ایشان هم از این قضیه مصلع بودند ،علاقه وافر ایشان به حضور در خط مقدم نبرد بود .به همین دلیل من خودم را برای شنیدن خبر شهادت ایشان آماده کرده بودم . هر زمانی هم که به تهران می آمد به من می گفت :ممکن است این دفعه ی آخری باشد که به تهران می آیم و شاید دفعه بعد شهید بشوم .هر چند که با این صحبت های او متأثر می شدم ولی با این واقعیت آشنا بودم .چرا که ایشان آرزویش شهادت در راه خدا ،دین ،انقلاب و وطن بود و از مرگ در رخت خواب سخت بیزار بودند .
بارها می گفت : اگر بدانی چه جوانهای رعنا قامتی شب عملیات غسل شهادت می کنند و عاشقانه به سوی خدا پرواز می نمایند اینگونه متأثر نمی شوی .
همیشه از شهادت این جوان ها افسوس و بر حال آن ها حسرت می خورد .البته چندین بار ازرادیو عراق در مورد اسارت و یا شهادت شهید نیاکی خبر هایی پخش شده بود که صحت نداشت و ایشان به من می گفتند : اگر اتفاق برای من بیفتد اولین کسی که باخبر می شود شما هستی پس به شایعات توجه نکنید . بارها شده بود که دوستان به خانه ما زنگ می زدند و از حال او می پرسیدند که خب من نگران می شدم و بلافاصله با آجودان ایشان تماس می گرفتم و تا زمانیکه خودش با منزل تماس نمی گرفت در هول و ولا به سر می بردم .
در سال 1363 ایشان برای مدت کوتاهی به علت ناامنی خلیج فارس و حضور کشتی های آمریکایی از طرف شهید صیاد شیرازی مأموریت پیدا کرد که به عنوان جانشین ایشان و با سمت جانشین قرار گاه تاکتیکی آبی ـ خاکی ، برای سر و سامان دادن قرارگاه جدید بندر عباس برود که در آنجا نیز مانند همیشه با شجاعت و دلاوری های بی مثال کار سازماندهی و تاکتیکی را به پایان رساند و پس از آن به دستور ریاست محترم جمهوری وقت آیت اللّه خامنه ای به ستاد مشترک ارتش منتقل و به عنوان جانشین اداره سوم ارتش مشغول به کار شد و در مورخه 6 /5 /1364 در حالیکه به عنوان نماینده و ناظر عملیات لشکر 58 ذوالفقار شرکت نمود بود با اصابت تیر و ترکش جنگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد ،و به آرزوی دیرینه اش رسید .البته ابتدا قرار بود ریاست ستاد مشترک ارتش در این عملیات شرکت نماید ولی ظاهراً قسمت این بود که ایشان این وظیفه را انجام دهد و در این راه به آرزویش برسد .چراکه همیشه آرزو می کرد در حین انجام وظیفه و در راه خدمت به دین و انقلاب و وطن کشته شود و بارها می گفت : مردم ما مالیات می دهند تا حقوق امثال من تهیه شود و ما هم وظیفه داریم هنگام خطر از جان مایه بگذاریم .
جالب است بدانید ،همیشه کارتی داخل جیبشان بود که روی آن نوشته شده بود : اگر زمانی در حین خدمت جانم را از دست دادم و قرار شد که ارتش مرا به خاک بسپارد هر کجا که برای ارتش راحت تر و ارزان تر است مرا خاک نماید .
از توصیه های دیگرایشان این بود که : از تربیت فرزندان غافل نشو .من صد در صد به شما اعتماد دارم که در این دنیا هم مرا رو سفید خواهید کرد . و بزرگترین آرزو و وصیت شهید نیاکی نام نیک فرزندان صالح بود .
زمانیکه ایشان به شهادت رسید ،حوالی ظهر به من خبر دادند که ایشان زخمی شده و در بیمارستان در کرج بستری است .باورم نمی شد .احساس کردم ایشان به شهادت رسیده ولی برای دلم ،سراسیمه به طرف بیمارستان حرکت کردم و وقتی با چهره غمناک و چشم های اشک آلود همراهان ایشانروبرو شدم متوجه شدم که اشتباه نکردم .یک لحظه ته دلم خالی شد و خودم را بدون پشتیبان حس کردم .باورم نمی شد کسی که سالیان سال در مقابل تیر مستقیم دشمن بود قسمتش این شد که در این جا به شهادت برسد .مسعود به شهادت رسیده بود و به آرزوی خود دست یافت و دیگر حسرت یارانش را نمی خورد . البته فکررمی کردم ادامه زندگی برایم مقدور نیست چرا که علاوه بر همسر ،یک معلم ،راهنما و تکیه گاه بزرگی را از دست دادم لذا سعی و تلاشم را برای به کرسی نشاندن وصایایش به کار بستم .
مواقعی که تنها هستم احساس می کنم کنار من است و گاهی ناخودآگاه با او درد و دل می کنم و همیشه احساس می کنم ایشان همراه من است و در کارها یاری ام می دهد .
زمانیکه تازه به شهادت رسیده بود خیلی شب ها خوابش را می دیدم که در سبزه زار و بوستان مشغول تفریح است .بچه ها هم گاهی خواب پدر را می بینند و برایم تعریف می کنند .
بارها اتفاق افتاده که سختی زندگی برمن فشار آورده و از تقدیر روزگار گله کردم که ای کاش همسرم کنارم بود و کمک حالم می شد که بعد از مدتی مشکلات از سر راهم برداشته می شد و من احساس می کنم ایشان مرا یاری می دهند و تا به حال که 18 سال از شهادت او می گذرد ،بارها حضورش را در کنار خودم احساس کردم .

شهید منفرد نیاکی از زبان دکتر محسن رضایی

من در عملیات طریق القدس که برای آزاد سازی بستان که از شهرهای ایران در خوزستان می باشد و به اشغال عراق درآمده بود با شهید نیاکی آشنا شدم .ایشان فرمانده لشکر 92 زرهی خوزستان بودند. چند ماهی بود که من فرمانده سپاه شده بودم و برای هدایت مستقیم عملیات به اهواز رفته بودم . از طرف سپاه برادر رشید مسئول نیروهای سپاه شدند و از طرف ارتش هم شهید نیاکی فرمانده لشکر 92 زرهی فرماندهی نیروهای ارتش شدند که علاوه بر لشکر 92 دیگر نیروهای ارتش هم تحت نظر ایشان در آن عملیات شرکت کنند. تا قبل از روز عملیات من و شهید صیاد چندین جلسه با فرماندهان داشتیم و از طرف ارتش و سپاه شهید نیاکی و سردار رشید گزارشات را به ما می دادند و از پیشرفت کار می گفتند و نیازمندیها مانند آتش توپخانه - نیرو و مهمات مورد نیاز را مطرح می کردند .لذا من از نزدیک با ایشان و رشادتهای او آشنا شدم .فداکاری قابل توجهی از خود نشان دادند و از طرف دیگر خیلی با تدبیر درخشیدند. ایشان در طول کار فردی قانع و صبور بودند .مثلاٌ ما در عملیاتهای قبل از این معمولاٌ استانداردهای آتش توپخانه براساس قواعد عملیاتی و تاکتیکی محاسبه می کردیم که اگر قرار بود در این عملیات هم همانگونه عمل کنیم یک حجم بالا از آتش را طلب می کرد ، اگر می خواستیم استانداردها را رعایت کنیم 10 برابر موجودی به مهمات جدید نیاز داشتیم و همین عامل می توانست یک معیاری باشد برای جنگیدن و از زیر بار عملیات شانه خالی کردن اما شهید نیاکی و سردار رشید خیلی خوب این مسئله را هضم کردند که می بایست با کمک ابتکارات مخصوص عملیاتی جبران این کمبود آتش را به عمل آورند. در صحنه عملیات ایشان (شهید نیاکی) در قرارگاه ارتش مستقر شدند و برادر رشید در قراگاه سپاه و شب عملیات که من خودم در قرارگاه سپاه در 2-3 کیلومتری خط مقدم مستقر شده بودم وقتی با شهید صیاد شهید نیاکی صحبت می کردم و از هماهنگی آنها با نیروهای سپاه در بخش شمالی جبهه می پرسیدم یا ناهماهنگی ها را منتقل می کردیم ،شهید نیاکی خیلی سریع .... به حل مشکلات می پرداخت و ظرفیت و قابلیت بسیار بالائی از خودش در صحنه عملیات طریق القدس نشان داد و هم چنین در عملیات فتح المبین و دیگر عملیات بزرگ ایشان ثابت کردند که یک افسر فداکار توانمند و عاشق سرزمین و وطنش می باشد. در کنار این ویژگیها با وجود اینکه سابقه طولانی در ارتباط با نیروهای مذهبی نداشتند امابه دلیل صداقت و خلوص ایشان خیلی زود با نیروهای بسیج و سیاسی در مسائل رفتاری و معنوی جوش می خورد به طوری که قابل تشخیص از آنها نبود. من به خاطر دارم که در یک از عملیات به ایشان اطلاع دادند که خانمش وضع حمل کرده است با اینکه می توانستند مرخصی بگیرند ولی مدتی گذشت تا بار عملیات سبک شد و بعد به مرخصی رفت. من به عنوان یکی از سربازان جبهه ایران اسلامی خاطرات خوشی از ایشان دارم و بر روح بلند ایشان درود می فرستم و برای خانواده عزیزشان از خداوند متعال طلب موفقیت و سربلندی دارم.

راده آهنین ، نظم مثال زدنی، دقت و پشتکار
سید ابراهیم منفرد نیاکی، فرزند شهید:


مهمترین ویژگیهای شهید نیاکی اراده آهنین ، نظم مثال زدنی، دقت و پشتکار در کار و علم بالای نظامی ایشان بود. تمامی دوستان ایشان را به نظم و دیسیپلین کامل می شناختند هرگز کسی از ایشان بدقولی یا کوتاهی در انجام وظیفه به خاطر ندارد . به قول یکی از مسئولین نظام که در آن زمان در جبهه ها حضور داشتند ،می گفتند که تمام افراد خودشان را با شهید نیاکی هماهنگ می کردند چون ایشان همیشه نفر اول و اگر قراری بر جلسه یا هماهنگی خاصی بود ایشان شاخص بودند. در خانواده نیز پدرم بسیار دقیق و منظم بودند و این خصوصیت را به صورت ژنتیکی و آموزشی برای همة ما به ارث گذاشتند. ایشان در عین حالی که بسیار دقیق و منضبط بودند در عین حال قلبی بسیار رئوف و فردی عاطفی بودند و کوچکترین صحنه عاطفی ایشان را سخت متأثر می کرد .محبت و عاطفه فراوانی داشتند که سعی می کردند درجا و زمان خودش آنرا ابراز کنند. ایشان به عنوان فرماندهی لایق و قابل اتکا بودند و شاید به گفته دوستان و بزرگان از معدود فرماندهانی بودند که سلسله مراتب تحصیلی و نظامی را تا حد اعلای آن و گذراندن دوره های داخل و خارج از کشور طی کرده بودند . به قول شهید بزرگوار صیاد شیرازی ، شهید نیاکی در رسته زرهی ارتش حرف اول را می زد و چنانچه در جلسه ای شهید نیاکی ابراز عقیده می کرد برای همگی بی کم و کاست حجت بود و همه می دانستند که شهید نیاکی بدون مطالعه حرفی را نمی زند. اعتقاد قلبی ایشان به ائمه اطهار و جدش سید ولی بسیار بود .کمتر کسی در وهلة اول به ایمان و اعتقاد ایشان پی می برد ولی کسانی که مدت طولانی با ایشان بودند سخت تحت تأثیر ایمان و اعتقاد بالای ایشان بودند. شاید من که فرزند ایشان هستم مدتی گذشت تا فهمیدم ایشان همواره نیمه های شب نماز شب را به جا می آورند و به قول شهید صیاد شیرازی ، شهید نیاکی در برخورد اول زیاد به نظر نمی رسید که اینگونه سفت و سخت معتقد باشد ولی وقتی مدتی با ایشان کارمی کردیم متوجه ایمان بالا و اعتقاد راسخ ایشان می شدیم که گاهاٌ همگی ما در مقابل این ایمان ایشان کم می آوردیم . امیر بزرگوار ارتش امیر حسنی سعدی می گفتند : بنده شهادت می دهم که در گرمای بالای 50 درجه خوزستان و با اینکه حضرت امام رزمندگان را از گرفتن روزه معاف کرده بودند ولی ایشان را هیچ کس در ماه مبارک رمضان بدون زبان روزه ندیده بود.
از پدرم خاطرات فراوانی دارم ولی هیچ گاه فراموش نمی کنم زمانی که در یک از عملیات جنگی رزمندگان اسلام نتوانسته بودند آنگونه که شاید و باید پیشروی کنند و دشمن تلفاتی به آنها وارد کرده بود. پدرم مانند ابر بهار می گریست و وقتی گوشه ای از جنایات صدامیان را برمی شمرد که چگونه ناجوانمردانه عده ای از رزمندگان اسلام را قتل عام کرده بودند از خود بی خود شده بود و چنان هق هق گریه می کرد که تمامی جمع خانواده گریه می کردیم.
یاد دارم زمانی که هواپیمای فرماندهان نظامی ( شهیدان فلاحی ، فکوری ،جهان آرا،کلاهدوز وجمعی دیگر) سقوط کرده بود، ایشان با منزل از جبهه تماس گرفتند و گفتند که قسمت من نبود که شهید شوم چرا که قرار بود بنده هم به اتفاق ایشان به تهران بیایم ولی در روی پلکان هواپیما قرار بر این شد که به اتفاق مرحوم سرلشکر خلیل نژاد پس از 24 ساعت به تهران بیاییم و در جلسه شورای عالی جنگ شرکت کنیم . بسیار ابراز تأسف می کردند که چرا نشد که با همرزمانش شهید شوند. یادم می آید که ایشان از رابطه بسیار خوب و دوستانه خود با شهید چمران و اخوی گرامی ایشان تعریف می کرد و اینکه چطور شهید چمران از جسارت و شجاعت ایشان بسیار تعریف و تمجید می کردند. زمانی که پدرم می رفتند توصیه های فراوانی به ما می کردند که در وهله اول حفظ احترام و حرمت مادرم بود و از مادرم تشکر می کردند که در غیاب ایشان خانواده را اداره می کنند و بسیار توصیه در خواندن درس و واجبات دینی داشتند البته هیچ گاه ما را مجبور به کار نمی کردند بلکه فقط تشویق و توصیه می کردند و چنان رفتار می کردند که ناخودآگاه دنباله رو ایشان بودیم .در ماههای مبارک رمضان ماها را با اینکه خواهر کوچکم به سن تکلیف نرسیده بود بیدار می کردند و با محبت و نوازش ما را سر سفره سحر می نشاندند و تشویق به گرفتن روزه و خواندن نماز می کردند ولی هیچ گاه جبر و تحکم و دستوری در کار نبود بلکه تماماٌ با اختیار کامل این کارها را می کردیم و از ته دل ایمان پیدا می کردیم هر زمانی که می خواستند به جبهه بازگردند به مادرم می گفتند که این ممکن است آخرین دیدار ما باشد و از ایشان قول می گرفتند که مادرم در تربیت فرزندان همت کافی داشته باشند.
در رابطه با خواندن نماز و واجبات نیز همیشه مسئله تشویق مطرح بود هیچگاه تهدید و تحکم در کار نبود و کلاٌ معتقد بودند چنانچه با زور کاری را بخواهیم ،عمری نخواهد داشت و همیشه از پاداش خداوند و دوستی خداوند با بندگان مومن خودش صحبت می کرد و اینکه تشویقی را انجام می دهند.
از خصوصیات اصلی پدرم این بود که هیچ گاه مانند تافته جدا بافته نمی دانست و گاهاٌ اتفاق می افتاد که شبها در سنگر سربازان می خوابید و از جمله خصوصیت بارز ایشان حضور مستقیم در خط مقدم جبهه بود و فراموش نمی کنم یکی از معاونین ایشان تعریف می کرد که به اتفاق شهید نیاکی قبل از عملیات طریق القدس به خط مقدم رفتیم تا جائی پیش رفتیم که ... از دیده بانهای ارتش که اولین خط جبهه حساب می آیند هم نزدیک تر رفتیم که حتی یکی از افسران جزء به فرمانده لشکر شهید نیاکی گفتند که قربان اگر خدای نکرده جنابعالی اسیر شوید اصلاٌ صورت خوشی برای ارتش نخواهد داشت که ایشان گفته بودند مطمئن باشید ما زنده به دست دشمن نخواهیم افتاد و تا آخرین تیر خواهیم جنگید. این معاون لشکر تعریف می کرد که باقی با چشمان غیر مسلح نیز خود رها و حتی افراد دشمن را می دیدیم. ایشان تعریف می کنند که در حال بررسی منطقه بودیم که ناگهان متوجه دشیم که توسط دشمن بعثی شناسایی شده ایم و باران تیر مستقیم به سمت ما آغاز شد و پس از چند لحظه گلوله های خمپاره بود که به سمت گروه چند نفری ما که از پنج - شش نفر تجاوز نمی کرد آغاز شد. در یک لحظه متوجه شدیم که دشمن متجاوز با یک دستگاه نفربر به سمت ما می آید و در آن احساس کردیم که ممکن است اسیر شویم. در این لحظه شهید نیاکی به همگی ما فرمان دادند که با تمام قوا به سمت عقب برگردیم در حین دویدن بودیم که احساس کردیم شکم ام داغ شد و دیگر چیزی به خاطر نیاوردم ولی بعدها برایم تعریف کردند که ترکش خمپاره به من اصابت کرده بود و قبل از آن نیز بیسیم چی زخمی شده بود و شهید نیاکی شخصاٌ خودشان بی سیم را به دوش می کشیدند و دو نفر دیگر هم سرباز بیسیم چی زخمی با خود حمل می کردند . پس از زخمی شدن بنده نیز شهید نیاکی بنده را شخصاٌ به دوش کشیده و مسیری حدود 200 - 300 متر را به صورت دویدن مرا حمل کرده است که به لطف خدا و هوشیاری دیده بان لشکر که دستور آتش به نیروهای خودی داده بود ما ار مهلکه فرار کردیم و من جانم را مدیون فرمانده لشکر می دانم که با رشادت کامل و با آن سن بالا مرا به دوش کشیدند.
به طور کلی پدرم سر نترسی داشت و بارها می گفت ما یک عمر حقوق گرفتیم و از بیت المال برای ما خرج شده تا چنین روزی به کار آئیم و حتی حجت السلام اکبر ناطق نوری برای بنده تعریف می کردند که در سال 59 که برای بازدید از مناطق شرقی کشور به زاهدان رفته بودم با سرهنگ نیاکی آشنا شدم که ایشان آن زمان فرمانده لشکر زاهدان بود و ایشان در آن زمان که شاید چند هفته ای از جنگ می گذشت به بنده گفتند که به بنده نامه ای را نشان داده بودند که در آن به فرماندهی کل قوا نامه نوشته بودند و خواسته بودند که حتی به عنوان یک رزمنده ساده به جبهه اعزام شوند و بنده سخت تحت تأثیر قرار گرفتم که چگونه یک عده به هزار بهانه از جنگ فرار می کنند ولی یک فرمانده بزرگ خودش داوطلبانه می خواهد به جبهه اعزام شود.

از شهید نیاکی چیزی جز خوبی وشجاعت به یاد ندارم
سردار علائی ، ازفرماندهان عالی رتبه سپاه:

زمانی که وارد جنوب شدم با فرماندهان ارتش کم کم آشنا شدم.یکی از این عزیزان جناب سرهنگ نیاکی فرمانده لشکر 92 زرهی بودند در آن زمان ارتش و سپاه دو سازمان جدا ولی در عین حال با یکدیگر همکاری می کردند، به خصوص از زمانی که شهید صیاد فرمانده نیروی زمینی ارتش شدند امکان این همکاری بیشتر شد. با آنکه من به واسطه مسئولیتم با لشکر 92 زرهی مستقیماٌ کار نمی کردم ولی یکی از افرادی که در تیم شهید صیاد بودند و بسیار جلب توجه می کردند شهید نیاکی بودند که از مشخصات بارز ایشان نظم و انضباط و اقدام به سر موقع ایشان بود . در قرارهایشان با دیگران بسیار دقیق و منظم بودند و محال بود احدی از ایشان بدقولی ببیند که به یاد دارم امیرشهید صیاد شیرازی جانشین ستاد کل از همان زمان از این قضیه مثبت شهید نیاکی به نیکی یاد می کردند. دیگر خصوصیت بارز ایشان علاقه و همکاری بایگانهای سپاه بود و رفتار شخصی ایشان یک رفتار جذاب و خوشایندی را برای فرماندهان سپاه ایجاد کرده بود به طوری که همه فرماندهان سپاه از همکاری در زمان فرماندهی ایشان لذت و احساس رضایت می کردند. نکته بعد اینکه در زمانی که جنگ واقع شد اوائل انقلاب بود و خیلی ها تلاش می کردند تا ارتش به صورت جدی وارد جنگ نشود. فرماندهانی از ارتش که انقلاب را خوب درک کرده بودند نقش بسیار مهمی در کار آمدی ارتش داشتند در آن زمان افرادی مانند شهید نیاکی بودند که موجب تحرک جدی ارتش در دفاع کشور بودند و یکی از عوامل حفظ انسجام ارتش و از بین رفتن سازمانها و یگانهای آن اینگونه افراد بودند. در واقع اینگونه افراد مانند شهید نیاکی هم توانسته بودند ظرفیت های ارتش را در دفاع به کار بگیرند و هم به دلیل اینکه شناخت کامل از سازمان سپاه پیدا کرده بودند تعامل بسیار قوی با سپاه و فرماندهان آن جهت گسترش توانمند های طرفین (سپاه ارتش ) را بسیار ضروری می دیدند و احساس می کرد که توان تسلیحاتی ارتش و ساختار نظامی آن + قوه ابتکار و طراحی سپاه و امکان به کارگیری تاکتیکهای انعطاف پذیر از سوی سپاه می تواند قدرت جدیدی در صحنه دفاع از کشور به وجود بیاورد که این قدرت توانست تحریم تسلیماتی ایران را پشت سر گذارد ودر مقابل دشمن تا دندان سطح ایستاد.
آشنایی ایشان با منطقه خوزستان و تسلط بر سرزمینهای هموار خوزستان که به اشغال دشمن درآمده بود و انتقال این اطلاعات به فرماندهی از جمله خدمات دیگر شهید نیاکی بود. با توجه به اینکه رسته ایشان زرهی بود با محدودیت های به کارگیری زرهی از مقابل دشمن و نیز توانایی به کارگیری زرهی در دشت آشنایی داشتند.
کارنامه لشکر 92 در زمان فرماندهی شهید نیاکی کارنامه درخشانی است. ایشان لشکر را به خوبی هدایت کردند و همه استعدادهای آن را علیه دشمن به کار گرفتند. ایشان فرد بسیار محترم برای نظام و خصوصاٌ شهید شهید صیاد بودند و شهید صیاد بسیار به ایشان اعتماد داشتند.
من از فرماندهان سپاه از شهید نیاکی چیزی جز خوبی وشجاعت به یاد ندارم - خداوند روح ایشان را شاد کند.

شهید منفرد نیاکی به روایت حجت السلام والمسلمین ناطق نوری
حجت السلام والمسلمین ناطق نوری رئیس سابق مجلس شورای اسلامی:

در اواخر سال 1359 بود که برای بازدید از مرزهای شرقی کشور به زاهدان رفته بودم که در آنجا با فرمانده دلیر و مصمم لشکر 88 زرهی زاهدان ،جناب سرهنگ نیاکی آشنا شدم. از همان آغاز آشنائی متوجه شدم که فردی بسیار دلیر معتقد، روحانیت شناس و دارای دانش بالای نظامی است . به بنده سندی را نشان داد که بیانگر اعتقاد و شجاعت ایشان بود. ایشان نامه ای را نشان داد که خطاب به بنی صدر که در آن زمان فرماندهی کل قوا بودو در آن نامه ایشان تقاضا کرده بود حتی به عنوان یک سرباز ساده به جبهه های اعزام شود که این درست در زمانی بود که خیلی ها از ترس جنگ اعزام به جبهه هزاران بهانه و دلیل می آوردند که از جنگ فرار کنند و این موضوع سخت مرا تحت تأثیر قرار داد و ایشان را تحسین کردم.
بار دیگر در زمان وزارت کشور اینجانب بود که سال 1361 که برای بازدید از جبهه های جنگ به جنوب رفته بودم و مجدداٌ به ستاد شهید نیاکی که فرماندهی لشکر 92 زرهی را به عهده داشت رفته و ایشان کنار نقشه جنگ و منطقه عملیاتی مشغول توضیح بودند که به ناگاه دیدم ایشان بی اختیار زیر گریه زدند و از ته دل شروع به گریستن کردند. بسیار تعجب کردم و چون از قبل از خصوصیات شخصی ایشان که فردی جدی - قانون مند و با دیسیپلین بالای نظامی بود، آشنا بودم. بسیار شگفت زده شدم و علت گریه ایشان را پرسیدم؟ ایشان گفتند : که الآن که عملیات به اتمام رسید و ما به پیروزی رسیده ایم ما یعنی ارتش و برادران سپاه خود را پیروز می دانیم ولی در واقع پیروز واقعی و کسانی که باعث این پیروزی شدند برادران جهادگر هستند که بدون هیچ واهمه ای برای ما خاکریز و سنگر درست کردند و تعریف کردند که من خود قبل از عملیات شاهد اصابت گلوله توپ مستقیم به یکی از لودرهای برادران جهادگر بودم که این جهادگر عزیز را دود کرد و تمام وجود مرا سوزاند . گریه من ناشی از مظلومیت اینگونه جهادگران است در آغاز بود که جمع حاضر و بنده هم سخت تحت تأثیر قرار گرفته و حتی من در دیدارهایم یا جهادگران همیشه این خاطره را تعریف می کنم.

نامه ای در پاسخ به شعر سپیده کاشانی

شهید سرتیپ منفرد نیاکی، در تاریخ 8/8/1360 همان طور که خود در نامه اش خطاب به شاعره معروف سپیده ی کاشانی اشاره دارد، تحت تأثیر خواندن شعر زیبای ایشان در روزنامه اطلاعات که در تاریخ پنج شنبه 31/7/1360 چاپ شده است قرار گرقته و در نامه ای که به نمایندگی از طرف رزمندگان اسلام در خط اول جبهه ی الله اکبر ارسال شده، ضمن بر شمردن تأثیر اشعار حماسی از دل برآمده بر اذهان رزمندگان اسلام، سپیده ی کاشانی و در حقیقت شاعران آن روز ایران را به ادای تکلیف در زمینه ی سرودن اشعار حماسی در جهت تقویت روحیه ی رزمندگان اسلام فرا می خواند.
با هم این نامه را پس از 22 سال بار دیگر مرر می کنیم و یاد آن شهید عزیز و سایر قهرمانان دین و میهن را گرامی می داریم:
هم وطن عزیز، سپیده کاشانی:
ما شعر زیبای تو را در رثای فرزند برومند امام از یادواره ی روزنامه اطلاعات (پنج شنبه 31/7/60) خوانده ایم.
• در زیر سنگرها و چادرهای استتار شده برای حفاظت و دیده نشدن توسط دشمن بعثی عراق، ما شعر زیبای تو را با مفهوم عمیق آن، به زیبایی شط روان کرخه که در حدّ شمالی آن مستقریم، خوانده ایم.
• ما شعر زیبای تو را در اعماق شن های روان تپه های رملی(1) (میشداغ) و (قهیل)(2) خوانده ایم.
• ما شعر زیبای تو را در این جا، در داخل سنگرهای مان همراه با غرش توپ ها و ضمیر گلوله و انفجار و ترکش خمپاره ها خوانده ایم.
• ما روزهای داغ تیر و مرداد و شهریور را با گرمای بالای 50 درجه گذرانده ایم، آن روزها اگر کسی ما را می دید فکر می کرد این جا آبله شیوع پیدا کرده است و یا همگان دچار بیماری سالک شده ایم. ما می دانستیم که آن ها اشتباه می کنند، چون این آثار سوختگی دانه های شن سرخ شده در کوره آتشین آفتاب است که وزش طوفان های سهمگین، آن را به صورت رزمندگان پاشیده و این چنین آبله گون شده اند.
• این جا همه به نوبت ایستاده ایم، تا چه موقع بانگ رحیل بر آید.
• این جا ما بر مرگ سرخ هم سنگرهای مان مرثیه نمی خوانیم.
• این جا ما شاهد به خاک و خون غلتیدن سرو قد جوانانی هستیم که در گمنامی و غربت، در بیابان های شن زار بکر (شحیطّیه) (3) و (قهیل) مردانه جان باختند و کسی فریاد های شان را نشنید.
• این جا ما برای هم رزم به خون غلتیده ی مان اشکی نمی ریزیم، چون در کاسه ی چشمان ما اشک و رطوبتی نمانده است.
• پس چه کسی باید در رثای این گمنامان وطن که در غروب غربت، خون پاکشان زمین های بکر میهن ما را تطهیر نموده، سرودی نو سر دهد؟
• آن ها (رزمندگان)شما را نمی شناسند.
• آن ها حتی دوست ندارند بدانند شما چگونه اید، اما احساس ظریف شما را در قالب نیم بیت شعر:
(خطی است سرخ تا ابدیت در سنگر وطن)
را بر دیوار خانه ی عمر خود، یعنی سنگرهایشان در دل زمین، در شیار زمین های لمیزرع و شن زارهای الله اکبر، با ماژیک نوک پهن سرخ رنگ، پشت پاکت خشن سیمانی با خط نازیبا نوشته اند:
(خطی است سرخ تا ابدیت در سنگر وطن سپیده کاشانی )
• آیا باز هم بیگانه هستیم ما ؟ با آن چه که ما را برای احساس ظریف تحسین برانگیزت به پایداری در راه وطن فرا می خواند؟
• همه ی وجودمان گوش است و چشم، تا حضورت را با دست نوشته ای به ارمغان سنگرها ببریم تا نقل محفل عاشقان وطن پر شکوه مان باشد.
سخاوت مندی طبع روان شما را ستایش می نمایم.
از طرف رزمندگان خط اول جبهه الله اکبر (4) ـ قهیل ـ بستان
سرهنگ زرهی ستاد ـ مسعود منفرد نیاکی ـ فرمانده ی لشکر 92 زرهی خوزستان ـ 8/8/1360
1. رمل ـ شن نرم و روانی که با باد جابجا می شود.
2. قهیل ـ بر وزن سهیل، تپه های رملی بین شحیطیه و کوه میشداغ، در شرق بستان
3. شحیطیه: بر وزن محیطیه: اسم تپه های شق شمال شرقی بستان و میشداغ، رشته ارتفاعات شنی که بلند ترین نقطه ی آن 240 متر ارتفاع دارد و در شمال شهر مرزی بستان واقع است.
4. الله اکبر نام تپه ی منفردی است در غرب اهواز و شمال سوسنگرد و شرق شهر مرزی بستان.



ردپای شهید نیاکی را از پاسگاه زید یافتم

شهید مسعود منفرد نیاکی؛ یادگار روستای نیاک شهرستان آمل و سرزمین های عشق را سال گذشته در سفر به سرزمین نور؛ اردوی راهیان نور را از پاسگاه زید تا دلاوری هایش در عملیاتهای بزرگ طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، والفجر و رمضان و سپس بندرعباس ...
سفر راهیان نور 90 مرا به سرزمینی برد که معنای عشق واقعی و کوه مستحکم استقامت و اندوه از دست دادن دخترش را با احساس مسئولیت بحبوحه جنگ در کنار فرزندان سرباز خود ببینم.

پاسگاه زید را طی چند سالی که به اردوهای راهیان نور می رفتم ندیدم فقط نام و عکس شهدای این منطقه را در گلزار شهدای بندرعباس زیاد می دیدم هرچند دوست داشتم همه مناطق دفاع مقدس را از نزدیک ببینم اما هر سال این اردوها مرا با شهدای آشنا می کرد که هر کدام از آنها درسی برای من داشته اند.

نزدیک های غروب بود که وارد این منطقه شدم، شهر زیبای آمل استان مازندران را هنوز ندیده ام اما در ایستگاه زید با عکس غیور مردی روبرو شدم که وصفش را بعدها در کتاب ردپای پیر خواندم و شاید این شهید خود وسیله ای شده بود که من معنای تحمل سختی و صبوری و اخلاق را از منظر ایشان برای زندگی آینده ام بهتر ببینم.

امیر سرلشکر شهید مسعود منفرد نیاکی روابط عمومی لشکر 92 زرهی خوزستان این مطلب در زیر تابلو عکس بزرگی از این شهید حک شده بود، تندی به دوستم طاهره گفتم وای شهید نیاکی همشهری سید، سید از دانشجویان قدیمی شهرمان که اهل آمل و نیاک روستای پدری اش است، وصف شهید منفرد نیاکی و اینکه بعد از شهادت ایشان بلواری به نام ایشان در دو راهی نیاک نامگذاری کرده اند را بعدها برایم تعریف کرد.

در ایستگاه زید در کنار قبور شهدای گمنام این منطقه نماز و دعا خواندیم بعد از یک ساعتی تقریبا برگشتیم تا فردا را در منطقه طلاییه باشیم، چند عکس یادگاری هم از این منطقه گرفتم با تابلو شهید خداحافظی کردم و عکسی از این شهید گرفتم و به راه افتادیم.

بی خبر بودم از اینکه شهید انگار می خواست مرا بیشتر با خودش، با دلاوری هایش و از اینکه کوه مستحکمی در مقابل سختی های جنگ بوده و حتی در زمانی که مرگ جگر گوشه اش با عملیات بیت المقدس مصادف شده می شود، در پاسخ به اصرار های مسئولین و همسر خود برای آخرین وداع را با دخترش و حضور در مراسم تشییع، احساس مسئولیتش را نسبت به وظیفه خطیر خود به رغم اندوه سنگین خود و غم جانگاه مرگ دختر جوان و عزیزش این گونه بیان می کند: آن فرزندم کسانی را دارد که در کنارش باشند ولی من نمی توانم در این بحبوحه جنگ ، فرزندان سرباز خود را تنها بگذارم. ، آشنا کند و بگوید تو در مقابل سخت های و رنج هایی که در این سالها ما متحملش شدیم، وظیفه ای داری.

طلاییه را هم پشت سر گذاشتیم، یادگاری که از شهید داشتم تا اینجا فقط دیدن منطقه پاسگاه زید بود و تابلو عکسش را که عکسی از او در دوربینم بود، به منطقه جنگجوی پرهیزگار؛ شهید مصطفی چمران که رفتم نمایشگاههای کتاب و عکس این منطقه را نیز خوب کاویدم، به کتابی برخوردم ردپای پیر ؛ داستان زندگی شهید مسعود منفرد نیاکی، اهمیتی ندادم، خوب شهر خودمان هم شهید زیاد دارد زیاد هنر کنم با زندگی شهدای شهر خودم آشنا شوم!

به منطقه شهید آوینی رفتم آنجا که رفتنش با فخلع نعلیک بالوادالمقدس طوی را احترام به شهدای انجاست، و چنانچه آوینی گفت: ای دل نپندار که نه تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند ولا غیر...صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است و کار با یک یا لیت کنتم معکم ختم نمی شود .، شاید هم این سفر آزمونی برای من بود تا چون شهید نیاکی رفتارمان را در جامعه امروز پیاده کنیم.

دانشجوها منطقه را تا آخر رفتند تا با شهدا وداع کنند، از جایگاه شهادت شهید آوینی بلند شدم و با دوربین آدم ها و صحنه ها را در قاب عکس می گذاشتم تا اینکه چشمم به نمایشگاه کتاب و محصولات فرهنگی فکه افتاد، کتاب، پیراهن حک شده به عکس شهدا، یکی را خریدم سوغاتی، کتاب شهید باقری را خریدم خواستم بروم بیرون چشمم به کتاب رد پای پیر افتاد با خود گفتم حتما حکمتی دارد پولش را دادم و با بقیه کتاب ها گذاشتم توی کیفم... هنوز هم بی خبر بودم تا اینکه به شهرمان برگشتم اما این فکر همچنان در ذهنم بود چرا سفرم عقب افتاد و چرا من که خیلی دوست داشتم همچون سال قبلش با دانشجوهای علوم پزشکی باشم، نشد و آنها زودتراز موعود سفرشان راه افتادند و من با دانشجوهای دانشگاه آزاد رفتم، این فکر ها باعث شد با یکی از دانشجویان علوم پزشکی هرمزگان تماس بگیرم و ازشان بپرسم آیا آنها هم از منطقه عملیاتی ایستگاه زید بازدیدی داشتن، آنها این منطقه را نرفته بودند و چند سوال دیگر... که فهمیدم رفتنم به ایستگاه زید و دیدن عکس شهید و کتاب ردپای پیر مطمئنا حکمتی داشته و من غافل بودم.

کتاب را باز کردم همین که کتاب را مطالعه کردم و زندگی شهید را خواندم واقعا فهمیدم ایشان چه فرمانده ای صادق و دلاوری با ایمان و چه انسانی مقتدر و کارشناس تمام عیار نظامی با اعتقادی راسخ که حتی در زمان مرگ فرزندش حاضر نمی شود سربازانش را در جبهه تنها بگذارد.

فهمیدم که این شهید در سال 63 در نیروی ارتش در بندرعباس هم خدمت کرده است و تنها متعلق به مازندرانی ها و آملی ها و نیاکی ها نیست شهید متعلق به همه هست، شهید زنده است و ناظر بر اعمال و رفتار ما.

امروز ششم مرداد سال 91 سالگرد بیست و نهمین سالروز شهادت شهید سرافراز شهید مسعود منفرد نیاکی و من خواستم در سالروز شهادتش به عنوان یک سرباز وفادارش از ایشان یادی کنم.

امیر سرلشگر شهید مسعود منفرد نیاکی، در سال ۱۳۰۸ در شهرستان آمل جشم به جهان گشود. او در سال ۱۳۳۱پس از اخذ دیپلم طبیعی، با علاقه به خدمت در لباس سرباز، در دانشکده افسری استخدام و پس از طی دوره سه ساله دانشکده، به درجه ستوان دومی نائل و با انتخاب دسته زرهی به خدمت مشغول شد.

شهید نیاکی به پاس وفاداری و خدمت ارزشمند خود، در یکم مهرماه سال 59 به فرماندهی لشکر ۸۸ زرهی زاهدان و از تاریخ 20 فروردین سال 60 به فرماندهی لشکر ۹۲ زرهی اهواز منصوب شد و در برابر دشمنان به انجام وظیفه پرداخت.

وی ماموریت یافت تا به عنوان جانشین نیروی زمینی در قرار گاه تاکتیکی ارتش جمهوری اسلامی ایران، به بندرعباس اعزام شود. شهید سرلشکر نیاکی در دی ماه ۱۳۶۳ در حالی که زمانی چند از بازنشستگی وی می گذشت با دستور ریاست جمهروی وقت حضرت آیت الله خامنه ای به خدمت اعاده شد.

شهید سرلشکر مسعود منفرد نیاکی در تاریخ ششم مرداد سال 64 به عنوان ناظر آموزش در رزمایش لشکر ۵۸ تکاور ذوالفقار که در شرایط واقعی جنگ اجرا شد، شرکت کرد و تقدیر الهی چنان رقم خورد که پس از ۳۳ سال خدمت پر افتخار سربازی، در میدان آموزش و تمرین نظامی، به درجه رفیع شهادت نائل شود. روحش شاد و راهش پر رهرو.

فرنگیس حمزه یی


واکنش شهید منفرد نیاکی دربارهٔ احتمال اسارتش چه بود؟

ما عقب تریم


روزی فرصتی دست داد تا دقایقی را با سرهنگ نیاکی خلوت کنم. می خواستم مطلبی به ایشان بگویم ولی محور صحبت های ایشان فقط جنگ و نحوه آرایش دشمن بود. بالاخره به سیم آخر زدم و گفتم: جناب نیاکی! اجازه است مطلبی به شما بگویم؟
در جواب گفت: حتما! چون در نحوه عملکرد ما در مقابل دشمن موثر خواهد بود.
گفتم: بله! بی تاثیر نیست.
گفت: بفرما!
گفتم: می گویند شخصیت هر کس متناسب با نگرانی های او در انجام مسئولیت هایش است. و من می بینم شما چگونه نگران وضعیت موجود هستید؟
ایشان آهی کشید و گفت: ما هنوز از دشمن خیلی عقب تریم، حالا حالاها باید تلاش کنیم. (امیر مرتضی پایبند دوریان)

زیر آتش سنگین

درست در تاریخ ۶۰٫۶٫۱۱ درغرب ارتفاعات الله اکبر که نقطه حساسی بود.دشمن پاتک کرد و می خواست به هر قیمتی شده آن منطقه را تصرف کند.
ما در زیر آتش سنگین دشمن مقاومت می کردیم. روز سوم خبر دادند سرهنگ نیاکی، می خواهد به منطقه بیاید. ما هرگز چنین انتظاری نداشتیم، چون اگر به ایشان آسیبی می رسید در اصل به یگان های عمل کنند آسیب می رسید و دشمن در بوق تبلیغاتی خود می دمید و از نظر سیاسی خیلی به ضرر ما می شد.

با این حال و قبل از آن که ما اقدام بازدارنده ای نسبت به تشریف فرمایی ایشان به منطقه بکنیم، اعلام کردند سرهنگ نیاکی با یک نفربر از پشت تپه سبز وارد منطقه شده و از نفربر پایین آمده است! من به سرعت خود را به او رساندم. ایشان با تک تک سربازان صحبت کردند و به آن ها روحیه دادند. (فیروز عباسی)

سرباز پیر

وقتی شهید نیاکی فرمانده لشکر ۹۲ شدند، به همه یگان ها سرکشی می کردند و لذا به یگان ما هم آمدند.
آن وقت فرمانده آتش بار یکم گردان ۲۸۸ بودم. اولین جمله ای که ایشان فرمودند این بود که؛ می خواهم تک تک شما را از نزدیک زیارت کنم و این وعده را از شما بگیرم که دشمن متجاوز را از خاک کشورمان بیرون کنیم. من سرباز پیری هستم و به این سربازی افتخار می کنم.
چهره من سوخته است، چون تمام خدمتم را در یگان های صف گذرانده ام؛ الان هم دست به سوی شما دراز می کنم و از شما می خواهم در این امر مقدس کمکم کنید و این قول را به من بدهید که این دشمن را از ارتفاعات الله اکبر بیرون کنید. (امیرعلی اکبر اصلانی)

با خیال آسوده

روزی به همراه شهید نیاکی، محافظ ایشان و یک راننده به خط مقدم رفتیم. وقتی پیاده شدیم جناب سرهنگ به طرف مواضع دشمن حرکت کرد و همین طور به جلو می رفت. ما هم باید پشت سرش می رفتیم. عرض کردم: جناب سرهنگ! خطرناک است، صلاح نیست شما به عنوان فرمانده لشکر جلو بروید. اگر خدای ناکرده اسیر شوید خیلی مشکل ساز می شود.
ایشان نگاه معناداری به من کرد و گفت: اولا ما که کارت شناسایی و درجه نداریم که ما را بشناسند؛ در ثانی من باید بروم جلو ونقطه عملیاتی را شناسایی کنم تا بتوانیم با خیال راحت و وجدان آسوده، سربازان و درجه داران را برای انجام عملیات به این جا بکشانم. (حسین زکریایی عزیزی)

شناسایی

با سرهنگ نیاکی رفته بودیم شناسایی. موقعیت ما توسط دیده بانان دشمن شناسایی شد و باران تیر و خمپاره به طرف ما آغاز به باریدن گرفت. در همین حین احساس کردم شکمم داغ شده! نگاه کردم دیدم ترکش خورده ام و شکمم شکاف بزرگی برداشته و دیگر هیچ نفهمیدم و روی زمین افتادم. (همان)
سرهنگ، تا مرا اینگونه دید سریع مرا کول کرد و با تمام سرعت به طرف عقب حرکت کرد.

رزمنده ساده

زمانی که وزیر کشور بودم برای بازدید به زاهدان رفتم. چند هفته ای از جنگ قبل بود.
آن جا بود که با امیر نیاکی که آن زمان فرمانده لشکر ۸۸ زاهدان بود، آشنا شدم.
یک روز در ستاد لشکر ۸۸ نشسته بودیم که ایشان نامه ای را به من نشان داد که خطاب به فرمانده کل قوای آن زمان (بنی صدر خائن) تقاضا کرده بود که اجازه دهد به عنوان یک رزمنده ساده به جبهه اعزام شود.
این موضوع برای من خیلی جلب توجه می کرد.
چرا که آن زمان خیلی ها به بهانه های مختلف از جنگ فرار می کردند، ولی ایشان که فرمانده یک لشکر مهم ارتش بود، قصد داشت به عنوان یک رزمنده ساده و بسیجی به میدان نبرد برود و تجربیاتش را در اختیار رزمندگان اسلام قرار دهد. (حجت الاسلام ناطق نوری)



ماجرای مرگ دخترش و عدم شرکت درمراسم تدفین


حضور مداوم در خط مقدم جبهه و مسوولیت شناسی عمیق، از ویژگی های بارز شهید نیاکی بود. چنان که در مصیبت جانکاه مرگ دختر جوان و عزیزش در پاسخ به اصرار خانواده برای ترک منطقه جنگی و حضور در مراسم تشییع و تدفین می گوید: این سربازانی که در مصاف با دشمنان هستند همگی فرزندان من می باشند و من وظیفه دارم که در کنار آن ها باشم و همراه آن ها بجنگم تا دشمن را ناکام کنم و پیروزی را برای مردم فداکار خود به ارمغان بیاورم. آن فرزندم کسانی را دارد که در کنارش باشند. ولی من نمی توانم در این بحبوحه جنگ فرزندان سرباز خود را تنها بگذارم.


جمله امام خمینی در وصف شهید منفرد نیاکی

شهید منفرد نیاکی انسانی ساده زیست بود به طوری که همیشه خودش به شناسایی قبل از عملیات میرفت.مدام به سربازان مستقر در منطقه سرکشی میکرد و اگر نیروهایش کسری و مشکلاتی داشتند سریع جبران میکرد.روابط اخلاقی و مهربانی اش چنان به شخصیت نظامی اش پیوند خورده بودکه از آن پیر پرتلاش ارتش شخصیتی جذاب و دوست داشتنی ساخته بود.
هر جا او بود هیچ اختلافی بین ارتش و سپاه و نیروهای نظامی مستقر دیده نمی شد.با اینکه بخشی از عمرش را در ارتش قبل از انقلاب سپری کرده بود اما همه بر تقوا و رفتار انسانیش تأکید داشتند.
سپهبد شهید صیاد شیرازی در مقابل امام(ره) درباره او چنین می گوید:در یکی از مراحل عملیات طریق القدس در جمع فرماندهان ارتش و سپاه جلسه دعای توسل برگزار کردیم که متوجه شدم یکی از فرماندهان پیر ما که ظاهرا ما از او انقلابی تر بودیم چنان گریه ای دارد حسرت بار.و امام فرموده بودند :این اصل رجعت انسان به فطرت خود میباشد اینها دلشان نور الهی دیده و قلبشان روشن شده است بروید از این فضای نورانی بهره برداری کنید.



سرلشکر نیاکی، فرمانده توانمند ارتشی که در دل نیروهای سپاهی هم نفوذ پیدا کرده بود

جانشین اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس مازندران گفت: امیر سرلشکرشهید مسعود منفرد نیاکی فرمانده توانمند ارتشی بود که با درایتش در دل نیروهای سپاه و بسیج هم نفوذ پیدا کرده بود.
سرهنگ علیرضا یداله پور جانشین اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس مازندران با اشاره به برگزاری یادواره امیر سرلشکر شهید مسعود منفرد نیاکی در روز جمعه هفدهم مرداد در روستای نیاک آمل برگزار می شود، به بیان ویژگی ها و خصوصیات این شهید پرداخت و اظهار کرد: امیر نیاکی در پیروزی انقلاب اسلامی به سمت فرماندهی لشکر 88 زاهدان منصوب شد.
وی ادامه داد: این شهید بزرگوار پس از شروع جنگ در تاریخ 20/1/60 به فرماندهی لشکر 92 زرهی اهواز که یکی از یگان های نیروی زمینی ارتش درگیر با جنگ بود، منصوب شد.
وی افزود: وقتی نجوای عارفانه این افسر رشید ارتش اسلام در دعای توسل توسط سپهبد صیاد شیرازی به استحضار حضرت امام خمینی(ره) رسید، حضرت امام با شناختی که از ایشان داشتند، فرمودند: این است اصل رجعت انسان به فطرتش
سرهنگ یداله پور به بیان فرماندهی این شهید در عملیات های بزرگ دفاع مقدس پرداخت و گفت: امیر نیاکی طی سال های دفاع مقدس در عملیات های بزرگی همچون طریق القدس، تنگه چزابه، فتح المبین، بیت المقدس، والفجر مقدماتی و والفجر یک در سمت فرماندهی لشکر 92 زرهی اهواز در کنارنیروهای ارتش و سپاه و بسیج مردمی و جهاد به قلب دشمن یورش برد و ضربات سهمگین بر پیکر دشمن فرود آورد.
وی با یادآوری اینکه تکه کلام شهید نیاکی انسجام، آموزش و وحدت فرماندهی بود، افزود: همکاری این شهید با سپاه از جمله فررماندهانی چون شمخانی، حسن باقری و غلامپور کاملا مشهود بود.
جانشین اداره کل حفظ آثارو نشرارزش های دفاع مقدس مازندران با اشاره به اینکه امیر نیاکی به اقتدار ارتش بسیار حساس بود، خاطر نشان کرد: او با سپاه هماهنگ بود و برای حفظ انسجام و وحدت نیروها پرسنل را آموزش کافی داد.
سرهنگ یداله پور ادامه داد: چابکی و تحرک زیاد این شهید در سن 58 سالگی مایه ی شگفتی همگان بود، به طوری که در بسیاری از عملیات ها شخصا کار شناسایی را انجام می داد.
وی اضافه کرد: در وصف ویژگی های این شهید حضرت آیت الله جزایری، سردار علایی، امیر سیروس لطفی، سپهبد صیاد شیرازی، سرلشکر پاسدار محسن رضایی، امیر محمدی فر فرمانده سابق نیروی زمینی ارتش، امیر سرلشکر حسن سعدی، سردار رشید، مطالبی را عنوان نمودند که نشان از توانمندی و ایمان و اعتقاد و ولایتمداری او بود.


شهید "منفرد نیاکی" امیر دل های بیقرار و خداجو بود

سردار سرتیپ بسیجی دکتر "بهمن کارگر" رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس و رئیس ستاد مرکزی راهیان نور کشور به مناسبت برگزاری یادواره امیر سرلشکر شهید منفرد نیاکی پیامی را صادر نمود که متن آن در ادامه میآید:

بسم رب الشهداء والصدیقین

اینها (مازندرانیها) واقعا شجاعانه، قهرمانانه و به تعبیر کامل باید گفت مؤمنانه از دینشان دفاع کردند و مصداق این آیهٔ شریفه شدند که: (من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه) یعنی واقعا صادقانه برخورد کردند و عملشان، قولشان را تصدیق کرد. لذا خیلی حق به گردن ما دارند. مقام معظم رهبری
صلوات و سلام خداوند بر خاتم پیغمبران، مظهر اسم اعظم الهی و تجسم همهٔ فضایل انسانی و بر اهل بیت پاک و مکرم او، قافله سالاران صراط مستقیم عبودیت و معلمان جهاد و شهادت و بر حضرت بقیه الله الأعظم (روحی فداء) امید فردای بشریت. و سلام بر شهیدان هشت سال دفاع مقدس به ویژه سرداران، امیران و ده هزار و چهارصد شهید استان لاله خیز مازندران که جان در راه رضای خدا و نجات کشور و ملت نهادند و خاطرهٔ جاودان خود را همچون مشعلی روشن و راهنما در ذهن و دل و واقعیت زندگی ما باقی گذاشتند.
اینجا سرزمین اسطورههای پایمردی است و نام نیک سرداران و امیرانی چون امیر سرلشکر شهید مسعود منفرد نیاکی، شیرودی، کشوری، بصیر، طوسی، نوبخت و ده هزار و چهارصد شهید کربلای ایران زمین سبب افتخار و مباهات مردم سرزمین علویان است.
و امروز بزرگداشت مردی است که با شهادت خویش به ما آموخت که جان و همهٔ آنچه که عزیز است را باید هرگاه لازم بشود تقدیم ارزشهای اسلامی کنیم و با همهٔ وجود از حاکمیت اسلام که مایهٔ عزت و شرف و آزادگی است، دفاع نماییم. بزرگداشت شهادت امیر دلهای بیقرار و خداجو، سرلشکر شهید مسعود منفرد نیاکی همان سجاده نشین مسلخ عشق که به جرعه نوشی بادهٔ یار عند ربهم یرزقون شد. هم او که کارنامه درخشاناش در دوران دفاع مقدس مشحون از افتخارات و قهرمانی هاست به طوری در سمت فرماندهی لشکر ۹۲ زرهی خوزستان و فرمانده قرارگاه فتح بارها در عملیاتهای بزرگ به قلب دشمن تاخته و شکستهای سنگین بر پیکر دشمن وارد آورد و به واسطه لیاقت و شجاعت وافر خود طی حکمی از سوی امیر سپهبد صیاد شیرازی به جانشینی فرمانده نیروی زمینی ارتش در جنوب منصوب گردید تا بتواند در طراحی عملیاتهای بزرگ رزمی در جنوب نقش مؤثری ایفا نماید. او که به هنگام درگذشت دخترش که با آغاز عملیات بیت المقدس مصادف شده بود، خم به ابرو نیاورد و در پاسخ به همسر خود اینگونه بیان نمود: این سربازانی که هم اکنون در مصادف با دشمن بعثی هستند همگی فرزندان مناند و وظیفه دارم که در کنار آنها باشم. همراه آنها بجنگم. دشمن را ناکام کنم و پیروزی را برای اسلام و مردم فداکار خود به ارمغان بیاورم و اینگونه با احساس مسئولیت نسبت به وظیفه خطیر خویش و به رغم اندوه سنگین خود و غم جانگاه مرگ دختر جوان و عزیزش و در برابر اصرار خانواده از او برای ترک منطقه و حضور در مراسم تشییع و تدفین خدمت به وطن را به وداع با دخترش ترجیح داد و گفت: آن فرزندم کسانی را دارد که در کنارش باشند ولی من نمیتوانم در این بحبوحه جنگ، فرزندان سرباز خود را تنها بگذارم. . امیر سپهبد شهید صیاد شیرازی نیز در مقابل امام راحل (ره) دربارهٔ او چنین میگوید: در یکی از مراحل عملیات طریق القدس در جمع فرماندهان ارتش و سپاه جلسه دعای توسل برگزار کردیم که متوجه شدیم یکی از فرماندهان پیر ما که ظاهرا ما از او انقلابیتر بودیم چنان گریهای دارد حسرت بار و امام فرموده بودند: این اصل رجعت انسان به فطرت خود میباشد، اینها دلشان نورالهی دیده و قلبشان روشن شده است بروید از این فضای نورانی بهره برداری کنید.
امیرنیاکی با کوله باری از تجربیات گرانبها در دوم دی ماه ۱۳۶۳ جانشینی اداره سوم ستاد مشترک را به عهده گرفت و در تاریخ ۶/۵/۱۳۶۴ که در عملیات تمرینی لشگر ذوالفقار با تیر و مهمات جنگی به عنوان ناظر آموزش شرکت کرد و پس از ۳۳ سال خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی به درجه رفیع شهادت رسید. اینک برای ما جاماندگان از قافلهٔ شهدا برپایی آیین بزرگداشت مقام شهدا یکی از راههای اثر گذاری برای حفظ نام و اهداف شهیدان و زنده نگه داشتن یاد و خاطرهٔ شهدا، ترویج آرمانهای شهدا و یادآور گذشت، فداکاری، رشادت، ابتکار عمل و اتکاء به نفس و توکل به ذات احدیت و تبعیت محض از فرمان ولایت به منظور بهره گیری نسل جدید از آیین و فرهنگ غنی و جهادی اسلام است. به طور قطع این امر مهم، راه پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی و هدایت و تربیت نسلهای آینده انقلاب را هموار میسازد و تجلیل از آنان که جانشان را برای استقلال کشور و حفظ نظام در طبق اخلاص گذاشتهاند یک نیاز و یک ضرورت است.

رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارز شهای دفاع مقدس
سردار سرتیپ بسیجی دکتر "بهمن کارگر"



بچه ها پشت بیسیم به او می گفتند پدر بزرگ

شهید نیاکی در منطقه عملیاتی خوزستان شاید مسن ترین و با تجربه ترین فرماندهی بود که در یگان های عملیاتی حضور داشت و به همین دلیل از ایشان در تماس های بی سیمی باعنوان پدر بزرگ یاد می شد.
از به پدر بزرگ و پاسخ ایشان این بود، از پدر بزرگ به به گوشم.
سرلشکر نیاکی در سمت فرماندهی لشکر 92 زرهی خوزستان و فرمانده قرارگاه فتح بارها به قلب دشمن تاخته و شکست های سنگین بر ارتش تا دندان مسلح دشمن وارد آورده بود. شهید نیاکی در مهرماه 1360 به خاطر لیاقت و شجاعت وافر خود طی حکمی از سوی امیر سپهبد صیاد شیرازی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش به عنوان جانشین فرماندهی نیروی زمینی در جنوب منصوب شد و در طراحی و هدایت چند عملیات بزرگ رزمی در منطقه جنوب نقش موثری ایفا نمود.

من باید همانند یک سرباز در خط بخورم وبخوابم!

سخت ترین و پرحادثه ترین نبردی که ایشان فرماندهی آن را به عهده داشتند، جنگ در تنگه چزابه بود. جنگی طاقت فرسا و طولانی و تن به تن که تجسم دلاوری ها و فرماندهی قاطع و مهربان ایشان در آن شرایط سخت، دل رشیدترین فرماندهان را به لرزه درآورده و چشمانشان از اشک شوق و تحسین پر می شد.
سرهنگ زرهی ناصر مصلحی، رییس رکن 3 لشکر 92 زرهی و مسئول عملیات قرارگاه فتح در مورد سرلشکر شهید نیاکی می گوید:
شهید نیاکی می گفتند: من باید در شرایط یک سرباز در خط بخوابم، و غذا بخورم و

هرگز داخل کانکسی که کولر بود نمی رفت

روزی یک رمز مهم ابلاغ شد. ساعت 3 بعد از ظهر تیر ماه بود و گرمای طاقت فرسا همه جا را فرا گرفته بود و اگر به طبیعت نگاه می کردی، امواج متحرک حرارت را که از سطح زمین و شن تفتیده به هوا برمی خاست، می دیدی در چنین شرایطی بود که نامه رمز را برداشتم و با سرعت به سمت کانکس فرماندهی که دارای تمام امکانات رفاهی از جمله کولر، یخچال و بود، حرکت کردم و در این فکر بودم که من هم چند دقیقه ای از هوای خنک داخل کانکس استفاده کنم. در زدم اما کسی در داخل کانکس فرماندهی جوابم را نداد و فکر کردم ایشان در خواب هستند، ولی چون نامه رمز، بسیار مهم بود، دوباره و محکم تر در زدم. ناگهان صدایی را شنیدم که با کمال هوشیاری و صلابت گفت: سرکار سرهنگ مصلحی، کار مهمی است؟
به دنبال صدا گشتم، متوجه شدم که فرمانده لشکر، امیر نیاکی زیر اندازی روی شن های داغ انداخته اند و در زیر سایه ی کانکس و در هوای طاقت فرسا نشسته اند و همان عینک همیشگی با قاب سیاه رنگ و رو رفته که دسته آن نیز در عملیات قبلی شکسته شده بود بر چشمان شان بود.
گفتم: شما چرا این جا نشسته اید و داخل کانکس استراحت نمی کنید؟
گفتند: من مشغول نوشتن وقایع امروز هستم، هرگز برای استراحت داخل این کانکس نرفته و نخواهم رفت و باید مانند سرباز در خط که فرزند من است زندگی کنم.

درسته پیر هستم اما از همه مقاوم ترم!

تیمسار لطفی از همرزمانش نقل می کند: شهید نیاکی آدمی پرتوان و مقتدر و مقاوم بودند. در گرماگرم تابستان در کانکس او کولر روشن نمی شد و بیشتر وقت ها اونجا بخاطر گرما فقط با یک زیر پیراهن در داخل کانکس به کارها رسیدگی می کرد و همیشه یک کلاه آهنی به سر و کلتی به کمر داشت. یکبار برای دقایقی وارد کانکس او شدم. گرما کشنده ای بود. گفتم جناب نیاکی تو چطور در این گرما در داخل این کانکس بدون کولر زندگی می کنی؟ با لبخند گفت: سربازهای من در خط کولر ندارندچطور وجدانم را راضی کنم به داشتن کولر. آنها وفتی به کانکس من بیایند و ببینند من هم کولر ندارم با انگیزه ی بیشتری کار می کنند. من به شوخی او گفتم: تو با آن ها فرق می کنی آن ها جوان هستند ولی شما پیر شده ای ، قیافه ای ورزشکارانه گرفت و گفت: درسته من پیر مرد هستم ولی مقاومتم از همه بیشتر است. شهید نیاکی در یگان خود همیشه از غذای سربازان استفاده می کرد حتی وقتی که مهمان داشت.

شهید امیر سرلشکر مسعود منفرد نیاکی

شهید سرلشکر منفرد نیاکی در تاریخ 6/5/1364 به عنوان ناظر آموزش در رزمایش لشکر 58 تکاور ذوالفقار که در شرایط واقعی جنگ اجرا گردید، شرکت نمود و تقدیر الهی بر آن شد تا پس از سی و سه سال خدمت پرافتخار سربازی در میدان آموزش و تمرین نظامی به درجه رفیع شهادت نایل گردد و آسمانی ها راکه تشنه دیدارش بودند به وصال خود مفتخر و سیراب کند.

امیر موسوی:
شهید منفردنیاکی فرمانده ای تکلیف مدار بود

جانشین فرمانده کل ارتش گفت: شهید منفرد نیاکی یکی از فرماندهانی بود که در ابتدای جنگ داوطلبانه به میدان نبرد رفت. او با تمام کاستی های موجود بهترین فرماندهی را کرد و در مناطق حساس و خطرناک مستقیما برای شناسایی می رفت و این روحیه خلعت شهادت را بر تن این فرمانده دلیر پوشاند.
امیر سرتیپ عبدالرحیم موسوی جانشین فرمانده کل ارتش در کنگره بزرگداشت شهید مسعود منفرد نیاکی با اشاره به حماسه آزادسازی خرمشهر اظهار کرد: سوم خرداد یکی از به یاد ماندنیترین و زیباترین روزهای نسلی است که 19 ماه با تحمل داغ سوزان اسارت این قطعه از خاک کشور را آزاد کردند. آن روز حماسی هرگز از خاطر این نسل فراموش نخواهد شد.
وی افزود: آزادسازی خرمشهر خاطره شیرین تمام ملت ایران به ویژه نسلی است که در آن حماسه حضور داشتند.
امیر موسوی با بیان اینکه این ایام گویای جهاد ملت ایران است، خاطرنشان کرد: ما در سال دو بار دفاع مقدس را گرامی میداریم. یک بار از 31 شهریور به مدت یک هفته و بار دیگر در هفته اول خرداد ماه است. این 2 هفته منادی اقتدار و پیروزی و یادآور پیروزی خون بر شمشیر است.
جانشین فرمانده کل ارتش ادامه داد: ظلمی که آمریکای جنایتکار بر این ملت در هشت سال دفاع مقدس به وسیله عروسک خیمه شب بازی خود یعنی رژیم بعث عراق بر ملت ایران روا داشت را هرگز فراموش نخواهیم کرد. ما زخم خورده آمریکای جنایتکار هستیم و با لبخند و تهدیدهایشان زخمها را فراموش نکرده و نمیبخشیم.
وی تصریح کرد: سوم خرداد تنها بازپسگیری شهری از دشمن نبود بلکه بازگشت غرور ملی و افتخار یک ملت انقلابی بود. حماسه آزادسازی خرمشهر نمایانگر اراده فولادین ملتی است که پاره تنش را از چنگال استکبار به درآورد. همچنین به دنیا فهماند که با ایمان، مقاومت، ایثار و ایستادگی حقش را از چنگال دشمن خارج خواهد کرد حتی اگر دشمن او نیمی از قدرت جهان را بدست داشته باشد.
امیر موسوی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: عملیات بیت المقدس از نظر کارشناسی یکی از بزرگترین عملیاتهای نظامی است و فرماندهان بزرگ این عملیات امیرانی همچون صیاد شیرازی و مسعود منفرد نیاکی بودند.
جانشین فرمانده کل ارتش با اشاره به خصوصیات اخلاقی و نحوه فرماندهی شهید منفرد نیاکی اظهار کرد: شهید منفرد نیاکی یکی از برجستهترین فرماندهان دوران دفاع مقدس به ویژه در عملیات بیت المقدس به دلیل دانش، تجربه، توانمندی و سجایای اخلاقی بود.
وی ادامه داد: خصوصیات فرماندهی و اخلاقی شهید به گونهای بود که حتی فرماندهان ردههای بالاتر نیز به او رجوع میکردند. یکی از خصوصیات ایشان تکلیف مداری و ترجیح دادن وظیفه به تمام علایق و عواطف خود بود. او یک فرمانده با صلابت، شجاع، مقتدر و در عین حال مهربان و خاکی بود. در هم آمیختن چنین خصوصیاتی در یک فرمانده بسیار دشوار است.
امیر موسوی اظهار کرد: شهید منفرد نیاکی یکی از فرماندهانی بود که در ابتدای جنگ داوطلبانه به میدان نبرد رفت. او با تمام کاستیهای موجود بهترین فرماندهی را کرد و در مناطق حساس و خطرناک مستقیما برای شناسایی میرفت و این روحیه نیز خلعت شهادت را بر تن این فرمانده دلیر پوشاند.
جانشین فرمانده کل ارتش در پایان با بیان این که این شهدا امروز الگوی مدافعان حرم هستند، گفت: مفتخریم به جوانهایی که هر کجا حریم و حرم اهل بیت به خطر بیافتد میایستند و با نثار جانشان از اسلام ناب محمدی دفاع میکنند.


















منبع :

1. دفاع پرس

2. باغ موزه انقلاب اسلامی ودفاع مقدس


صفحه 1  
1 صفحه - 2 رکورد




© 1397 کلیه حقوق محفوظ است | طراحی وب سایت
x - »